انقدر دلم میخواد بیام بنویسم، انقدر هر شب این صفحه را باز کردم و گوشی تالاپی افتاد روصورتم به دلیل خواب رفتنم، که همین الان، وسط یک عالمه حرف، وسط جلسه زشت، در حالیکه نگاهم به ظرف هندوانه خوش آب و رنگ و قطعا خوشمزه روی میز هست گفتم بیام بگم من هستم، زندن، فقط شلوغم.
برادرک آمده، خیلی کوتاه و ناگهانی. الهی که خواهرش قربان قد و بالایش برود، عزیز دلم بلاخره بعد از چندماه دوندگی ، یک کار مناسب پیدا کرده و نمیدانید چقدر لبخند روی صورتش واقعی و دل نشین است.
&بهار میتواند شماره ام را بگیرد. عشق میکنم وقتی خودش زنگ میزند و میگوید خاله میشه اون مانتو صورتیه که من دوستش دارم امشب که می آیی پیش ما بپوشی؟ وقتی میشنو مانتو کثیف شده و خاله تنبل آنرا نشسته، اصرار میکنه اون مانتو قشنگه روش باغ گلهای پاییزی داره بپوشم و من هی فکر میکنم باغ گلهای پاییزی کدومه؟ یادم میاد و دلم میخواد لهش کنم از شدت عشقم.
فعلا
خسته نباشی و خوش بگذره
ممنون بانو