مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون

اینجانب یک عدد مریم هستم که حدود یک هفته نت نداشتم وپوستم کنده شد از خماری، باور بفرمایید انگار فلج بودم و امشب که بلاخره نت منزل ‌وصل شد یک نفس راحت کشیدم. تازه تلفن خانه هم قطع بود، کلا ارتباطمان با دنیا در حد زیر صفر شد والبته وقتی پنجشنبه و‌جمعه بدون نت باشی وخونه خودت هم باشی، آشپزی میکنی، استخر (این یک هوراااااا) میری، خانه تمیز میشه بلاخره کتاب میخونی و...

خلاصه که این از آخر هفته من، یک چیز بامزه بگویم برایتان از استخر، اینجانب، مریم خانم ، تا این سن تجربه حضور در استخر روباز داخل مملکتی نداشتم، اصلا نمیدانستم در بیخ گوشم و زیر سایه پرچم مقدس همچین چیزی وجود دارد، خلاصه که فهمیدم وجود دارد ودوپا قرض کردم و همچینپریدم تا به آب رسیدم، چشمتان روز بد نبیند، حس مادر جانم را پیدا کردم (مادر جان در بلاد آنور آبی، با پوشش کامل در کنار سواحل نشسته بودند و خیلی هم معذب بودند، اینکه چه اصراری برای حضور در لب آب داشتند را من نمیدانم، شمادانستید، منرا هم آگاه کنید)، خلاصه که اوضاعی بود، تصور من از استخر رفتن توی آب پریدن و آب بازی یا شنا کردن هست، اینکه آدم چندین ساعت کنار آب ریلکس کند و‌حتی انگشتش خیس نشود، کمی برای من غیر قابل  باور هست و البته بعضی چیزهای دیگر هم.

*از دیگر اتفاقهایی که در دوران بی نتی افتاد تغییر نوع چای مصرفی ما بود، مدتها همسفر جان روی مغزاینجانب اسکی فرمودند که عیال، چای فقط چای شمال، از همونها که دانشجوی ما درست میکنند و البته عیال هم‌که من بودم زیر بار نمیرفتم، چرا؟دیر دم میکشید، مزه اش هم عجیب بود، چای احمد هم نبود، اینکه چه شد اغفال شدم و زیر بار این تغییر رفتم را نمیدانم، والا نمیدانم، خودم هم هنگم،فقط میدانم یک آخر هفته بی نت ماندیم و این اتفاق  افتاد.خلاصه که در راستای مصرف تولیدات ملی و داخلی !!!چای فقط چای وطنی  شد.

*روز شنبه،روز عجیبی داشتم در کار، عجیب، سنگین و‌مزخرففففففف، آنقدر استرس کشیدم و تنش داشتم که سردرد لعنتیم بعد از کدتها برگشته و جایتان خالی که تمام گردنم را هم درگیر کرده و سه روز هست که در حال مرگم، اگر فکر کردید که همسفر در حال پرستاری مریم جان هست نخیر،ایشان بلاخره لب به اعتراض گشودند و تهدید کردند که ای مری جان، تکلیف خودت و‌کارت و زندگیت را مشخص کن، یا مثل آدمیزاد با ورود به منزل کار و دغدغه اش بگذار پشت در(این مورد را هر چه کردم نتوانستم یاد بگیرم)، یا کلا در کارخانه بمان و خونه نیا، یا کلا یک‌کاری بکن، این نشد زندگکی و البته یک عالمه حرفهای دیگر، خلاصه در حال تمرین هستم، تا بتوانم اینقدر درگیر کارم نباشم، حدود یک ساعت هست به‌آن  فکر نکردم، ببینم تا کی دوام می آورم.

**دوست عزیز، شماره ای که برای تماس گذالشتید، یک رقم کم دارد، زمینه کاری درست هست، من در زمینه تجهیزات پزشکی کار میکنم، البته میکروبیولوژیست نیستم، سوالتان را از همکارها پرسیدم، جواب که به دستم رسید خبرتان میکنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.