مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون، آخر شبتون به خیر و خوشی.

یک عدد مریم له و داغون در حال پست نگاریه و واقعا خودش هم نمیدونه چه اصراریه وقتی اینقدر خوابالوهه بیاد اینجا، احتمالا دلیل واقعی همان چشم سفیدیست که پدر جان همه کارهایم را به آن ربط میدهد.

دوستان یک خبر توپپپپپپ، بلاخره یافتم، بعد از مدتها جستجو یک استخر که خانمهای شاغل را هم جزء علاقمندان به استخر حساب کنه و تایم شبانه ای برایشان در نظر گرفته باشه یافتم، در همین نزدیکیها، بسیاااااااار تمیز، بسیاااار خلوت و البته کمی زیاد کوچولو. یکی از دلایل لهیدگی امشب هم ، همان استخر نازنین میباشد، دوباره قورباغه شدم، هورااااااا.

*روزهای شلوغ پلوغی دارم، این روزها اصلا نمیتوانم  مرخصی بگیرم، تا قبل از رفتن مدیرم باید هرچه بیشتر کار را تحویل بگیرم و تو همین احوال مادرکم باید چشمش را عمل کند و خدا میداند چقدر بند دلم بندری میزند از نتیجه اش، روز عمل به کنار، روزهای بعدش مراعات بسیار میخواهد و من نیستم و برادرک هم نیست و خواهرک هم تا چند روز دیگر مسافرش را زمینی میکند و به معنی واقعی مردشور مرا ببرد که نمیتوانم هیچ غلطی بکنم، نه میتوانم کمک جدی برای مادرک باشم، نه همراه درست حسابی خواهرکم، نه هیچ چیز دیگر، فقط یک کوه دلشورم و همین یک کوه باعث شد دو ساعتی مخ برادرک را به کار بگیرم و او هم گوش منرا گیر بیاورد و دونفری بنالیم و الکی زار زار کنیم تا شاید بعد از درد و دل خواهرانه برادرانه مخمان به کار بیافتد که دقیقا چه غلطی بکنیم‌، به قول برادرک  سه تا که بیشتر نیستیم، من که همیشه خدا سرکارم(این سرکار واقعا ایهام داره)،او‌هم که همیشه دور است و خواهرک هم همیشه در حال زاییدن(باور بفرمایید مسافر خواهرک، تازه نوه دوم خانواده است، بیچاره جور ما دوتا را هم میکشد در تامین نوه برای خاندانمان)،خوب ما دقیقا کی و کجا قرار است کمی، فقط کمی به درد این بابا و مامان طفلکیمان برسیم؟؟؟ما که نفهمیدیم، شما فهمیدید به من فرزند به دردنخور هم خبر دهید.

در هر حال محتاج ذره ذره انرژیهای خوبتان هستم برای نگهداشتن نور دیده های مادرکم و البته همه مادرکان نازنین.

*جایتان خالی در جمعه شب تهران و گروه دنگ شویی که برج را به قول خودشان لرزاند، با کلمه به کلمه صدای دلبرشان عشق کردم.مگی،  تو را ویژه یادکردم، میدونم که تو موسیقی نقطه مشترک زیاد داریم.

شبتان بخیر که چشمان من دیگه دو دو میزند.


نظرات 5 + ارسال نظر
سپیده مشهدی دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 ساعت 08:52

مریم منم کنسرت بودم
مگی هم بوده
خیلی باحالیم
فک کن بیژنم بوده...من ندیدمش...من با سحر اومده بودم و شب برگشتیم
همه بودن گویا

شوخی میکنی؟؟؟
کل سیبیلوها اونجا بودن انگاری.دختر جان مرا ندیدی ایا؟در حال خودکشی بودم برای تک تکشان؟

مگهان یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 19:25 http://meghan.blogsky.com

مریم، مریم مریم
من هم اونجا بودم! خدای من :)))) گویا تعدادی چند از دوستان حضور داشتن و من بی خبر بودم.
البته مطمینم شما سانس دوم بودید،ولی خب میشد حین خروجم شما رو ببینم و چقدر حیف شد که این فرصت خوشگل رو از دست دادم.
من دو بار کنسرت دنگ شو رو تجربه کردم در بهار و جالب اینجاست که یادت هم بودم و می خواستم از کنسرت برات کامنت هم بگذارم حتی!!!!!!

دخترک، من هم اونجا بودم، سانس اول هم بودم، ولی ندیدمت، ان موقع اصلا نمیدانستم تهرانی، چه خوب که هر دو آنجا بودیم، هردو عشق کردیم.

شکوفه یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 14:21

سلام
من وبلاگ نویس نیستم و گه گاهی که نت داشته باشم شرکت سری به وبلاگ چند نفر میندازم یکیش شما هستید...
میفیمم وقتی میگی فرصت نمیمونه برا هیچ کار...
برا مامانت زیازت عاشورا خوندم.نگران نباش
خدا قرص و محکم واستاده کنارمون

بسیار بسیار ممنونم از لطفت دوست نازنین.

پوران یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 05:55 http://kavirdarkavir.persianblog.ir/

ایشالله همه چی به بهترین شکل انجم میشه

ممنونم. انشالا.

سرن شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 23:47 http://serendarsokoot.blogsky.com/

البته که مامان جان حتما شرایط بقیه رو درک می کنه!

خدا هم خودش همه چی رو بهتر از همه بلده ردیف کنه! خدا رو شکر که پدرجان سلامت مث کوه می تونه مواظب خانمش باشه!

مامان طفلکی که همه مارا درک میکند. خودمان از خودمان دلگیریم که تو هیچ روز سختی کنارشون نیستیم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.