مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

چند ساعتی بیشتر تا پایان سال نمونده و من واقعا فکر نمیکردم نوشتن آخرین پست ۱۳۹۴  به این دقایق برسه. دوست داشتم این نوشته که برچسب آخرین را روی خودش داره در آرامش و بدون دغدغه خاطر باشه اما خوب از آنجاییکه از دیروز به خانه پدری آمدم و مثل همیشه وقتم در اینجا جور دیگری تنظیم میشود، سراغ اینجا آمدن به تاخبر افتاد تا همین حالا.

خوب خیلی کلیشه ای که بگم یک سال دیگه هم گذشت، همه میدونیم، هممون گذشتن و‌ آمدن این سالها را میبینیم، فقط اینکه چطوری میگذره ، یکخرده برامون متفاوتش میکنه ،تکراریه اما  برای من  این اضافه شدن رقم سالها همینجوری گاهی خراشی را روی زخم کهنه وجودم میندازه، که چقدر گذشت،۱۳۹۰،۱۳۹۱،۱۳۹۲،۱۳۹۳،۱۳۹۴ و حالا هم ۱۳۹۵.انگار همین دیروز بود که با همسفر قرار  سه نفره شدن را میگذاشتیم برای سال ۱۳۹۰،چقدر زود سال ۹۰آمد و چقدر از آن سال ۹۰گذشت و‌گذشت.

از سالها قبل ، همینجوری خودمان خواستیم که قبل از پیشواز رفتن برای سال جدیدهایی که پر از ابهام هستند و نمیدانیم قرار است چه بشود، پایان سالمان را جشن بگیریم، تمام شدن و نتیجه گر فتن خیلی اتفاقها را ویژه کنیم، این سالی که گذشت در کنار همه شباهتها و دردها و شادیهای تکراریش، چندتا اتفاق برای خودم پررنگ بود، تغییر کارم شکست دادن اژدهای ناامنی توی وجودم بود که مدتهای زیادی باهاش جنگیدم و یک روزی که خودم هم نفهمیدم دیدم شکستش دادم و‌خلاص.

اتفاق مهم دیگه،  آشتی کردن و‌اعتماد کردن به دنیای آب و زیر آن بود، شاید برای خیلیها عادی باشه، شاید برای خیلیها عجیب باشه اما فقط خودم میدونم که چطور ۱۵سال تمام  جرئت نکردم آنطرف خط بروم و‌هربار امتحان کردم چطور پایین رفتم و ترسیده تر از آب بیرون آمدم و امسال بلاخره تونستم، هنوز هم وقتی خودم را شناور میبینم باور نمیکنم که این منم.

رو برو شدن با این دوتا ترس، حس عجیبی را توی وجودم انداخته، روبرو‌شدن با ترس بزرگتری که سالهاست زندگیم را دگرگون کرده، نمیدونم اینجا گفتم یا نه که ...بی خیال، حتی نوشتنش هم هنوز راحت نیست و فقط همینجوری یکی دوروز پیش که پشت فرمون بودم و تو حس و‌حال خودم و مشغول بالا پایین کردن سالی که گذشت توی ذهن خودم  بودم، این فکر توی سرم جولان داد که...، حتما در فرصتی بعدتر مینویسمش.

هنوز هم بعد از چندسال خوشحالم که اینجا هست، خوشحالم که میشه نوشت، خوشحالم  که میشه خودم‌باشم بی خیال هر تصوری که شماها تو ذهنتون میسازید، خوشحالم که خودم از هرکدومتون یک تصور خیالی تو ذهنم دارم که معمولا ۹۹درصد مواقع با واقعیت تشابهی نداره، خوشحالم  که  دونه دونه شماها هستین.

*خیلی سال قبل،توی یکی از شب شعرهای دانشجویی،دخترکی با یک صدای ظریف شعرش را خواند، جوان بودم ،مشنگ بودم، احساساتی شده بودم و دفترش را گرفتم و‌با خط قروقاطم شعر را نوشتم و عاشق خط خطش شدم، از قانون و‌قائده شعر چیزی نمیدانستم، هنوز هم نمیدانم ، فقط دوستش داشتم، امشب توی خانه پدری دفتر را دیدم، بازهم حس و‌حال آن شب را داشتم وقتی خواندمش، اگر اشتباه نکنم اسم شاعرندا کارگر بود.

شعر و حس من در آنشب و‌امشب تقدیم به شما در این ساعات آخر از چرخش سال و‌البته  تقدیم به تو.

گلم بهار قشنگم سلام خوبی عزیز؟!

یکی دو ساعت دیگر حلول نوروز است

اگرچه بیتو برایم بهار و غیر بهار

شبیه فصل زمستان، شبیه هر روز است

نشسته ام که برایت دعا بخوانم عزیز

دوباره پای همین هفتسین هر سالی

چه استقامت تلخی است رو کاغذ خیس

بخواهی هی بنویسی که سخت خوشحالی

چقدر جالی تو خالیست پای سفره ببین

چه هفتسین قشنگی به خاطرت چیده است

چه سبزه ای به امید تو سبز کرده دلم

ببین که جز تو به روی  کسی نخندیده است

ببین، ببین به چه روزی نشسته بیتو دلم

کجاست عیدی دستان پر سخاوت تو 

چرا نمیرسد امروز پس به دادم عزیز

نگاههای قشنگ و پراز  نجابت تو

ببخش این دم عیدی هرآنچه میگویم

تمام بابت این انتظار طولانی است

خدا نکرده نبینم دلت بگیرد عزیز

منم که سهمم از این ماجرا پریشانی است

کنار سبزه و قران و تنگ ماهی و آب

و عکس قشنگت که روبروی من است

منم و مثل همیشه دو چشم نجیب

که تک مخاطب یک عمر گفتگوی من است

دوباره مثل همیشه به رسم هر سالی

که خوانده ام همه جا را برای آمدنت

غبار پنجره ها را گرفته ام که شبی

میان خانه بپیچد صدای در زدنت

فدای عکس قشنگت، بگو که با چه زبان

بگویم این دل ساده برای تو تنگ است

بگو چگونه بگویم که بیتو  پای دلم

برای گفتن حتی دو بیت لنگ است

چقدر حوصله دارد دلم که باز از تو

هنوز هم به خیالش که میرسد خبری

نشانه ای، گل سرخی، پیام ناچیزی

دو خط نامه ی گنگی، سلام مختصری

اگرچه باز نوشتم گلم ملالی نیست

میان وسعت دردی که یادگار تو بود

نبوده ای که ببینی چطور این همه سال

دو چشم ساده غمگین در انتظارت بود

برو و قصه  عشق مرا دهان به دهان

دوباره زمزمه در گوش این اهالی کن

به فکر آنچه بر من گذشت ساده نباش

فقط به من بنویس که این بهار خوشحالی

بگو که حال نگاهت هنوز هم خوب است

بگو که عید قشنگی  است امسالی

در انتها گل خوبم فقط مواظب باش

که چشمهای قشنگت غریبه تر نشوند

بیا که مثل همیشه دو چشم ساده خیس

دوباره گوش به زنگ صدای در نشوم

گلم بهار قشنگم برو، خداحافظ

همین یکی دو دقیقه حلول نوروز است

اگرچه بیتو برایم بهار و غیر بهار

شبیه فصل زمستان، شبیه هر روز است 

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 19:47

بنده هم از همین جا خدمت شما و همسر محترم سلام عرض می کنم

و براتون سلامتی و سالی پر از موفقیت و سربلندی رو آرزمندم

از طرف خودم و‌همسفر بسیااار ممنمون،‌سال نو برای شما هم مبارک

افروز یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 10:21

سال نوت مبارک عزیز دلم
امیدوارم تنت سالم باشه و دلت خوش
سال جدید کنار همسفرت اول به بزرگترین آرزوت و بعد آرزوهای قشنگ دیگه ت برسی،
دوسِت دارم خوشگلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.