مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

غذاهای کارخونه ما

سلام

تو شرکت قبلی نهاری در کار نبود و من با خیال راحت غذاهای سالم خودم ساخته را برای نهار میبردم، البته همراه داشتن ظرف غذا و بردن و‌آوردنش خیلی سخت بود و من چند سال شاکی بودم از این قضیه که هرشب خسته از سرکار بیام خونه و تازه پروژه آشپزی داشته باشیم و بدتر از اون همراه بردن ظرف غذا و دردسرهاش. گذشت و دری به تخته خورد و تو شرکت جدید، وعده نهار جزء خدمات شرکت هست و من بسیار خوشحال که دیگه آشپزی تعطیل اما...آدمیزاده دیگه، همیشه یک چیزی برای نق زدن پیدا میکنه، غذاهای کارخانه ای شدیدا کارگر پسند هست و فوق العاده چرب و ...برای منی که با اسپری روغن به غذا میزنم (نخندید)دیدن این حجم روغن که البته قابل جداسازی هم نیست یک کابوسه، بدتر از آن آشپز کارخانه تهدیگ بسیار محشری درست میکنه و وااااای خدای من، این مصیبت را کجای دلم بگذارم، هرروز به خودم میگم دیگه از ایشون تهدیگ نمیگیرم و هر روز مثل معتادها نمیتوانم از آن ورقه قهوه ای_طلایی بگذرم و هرروز بعد از خوردن آن به حال مرگ می افتم از بس چرب است و بدن من بیچاره  هم که عادت به دریافت این حجم روغن ندارد و باز روز از نو روزی از نو.‌امشب همسفر جانمان اخطاری دادند بسیار جدی که مریم جان، آن ۴کیلوی کذایی که قرار بود برود پی کارش چی شد؟؟؟حواست به خودت هست؟انگار باید به دوتا ۴کیلو فکر کنی،(همسفر در رابطه با اضافه وزن من هیچ مهربانی ندارد و با بیرحمی تمام و زبان تند و تیز هربار این قضیه را به روی بنده می آورد)، از شما چه پنهان که خودم هم جرئت روی ترازو رفتن را ندارم و امشب تصمیم جدی گرفتم که از فردا مثل بچه آدم جلوی خودم را بگیرم، هداوند لطف کند و اراده ای فولادی به من عنایت بفرماید و شما هم آرزوی نیرویی خوب برای مبارزه با نفس عماره من داشته باشید.راهکاری هم برای کمک به کن داشتید، با گوش جان میشنوم.


نظرات 6 + ارسال نظر
عمو دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 08:29

مگه ما چمونه ؟ تهدیگ و غذای چرب بر ما حرامه؟ مگه ما قوم الظالمینیم؟ مگه ما شکم نداریم؟ مگه ما حس چشایی نداریم؟ مگه ما انسان نیستیم؟ مگه ما نمی تونیم لقمه بگیریم؟ مگه ما غدد بزاقی نداریم؟ مگه ما معدمون اسید ترشح نمیکنه؟
فکر کردین ما فوتو سنتز می کنیم؟!

عمو‌جان پسرم، همینجوری الکی من به اراده شما بیشتر از اینها اعتماد داشتم، به خاطر قضیه اون رژیم دوهفته ای عجیب غریبتون، نکن اینکارها را با خودت نکن، روی همان پرووژه فتوسنتز کار کن انشالا جواب بدهد

تیام یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 20:32

سلام مریم خانم امروز وبلاگتون خوندم دستتون درد نکنه قشنگ ودلنشین مینویسید اورس وب قبلیتون میدید لطفا؟

سلام.خوش اومدین به خونه من.آدرس وب قبلی کنار لیست وبهای دوستان با عنوان اولین مرمرانه هست.

عمو یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 13:52

ما بی شماریم

وا...عمو، شما هم؟

په پو چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 16:03 http://aski-ewin.blogsky.com

از روش معمول آدمایی استفاده کنید که از شنبه می خوان رژیم بگیرن! یعنی با خودتون آبلیمو یا لیمو ترش ببرید و بعد غذا سه لیتر مصرف کنید!
یاد نهارهای دوران راهنمایی افتادم. یادش بخیر...

من امروز موفق شدم، فعلا یک روز گذشت.

حباب خان چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 12:28

آقا انقدر خوشم نمیاد از خانم هایی که غذای کم چرب درست می کنند!

آقا من آنقدر خوشحالم که قبل از ازدواج، با همسفر در مورد مصرف چربی اتمام حجت کردم.

مگهان سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 23:53 http://Meghan.blogsky.com

من یک موجود عجیب شکم پرستی هستم مرمر ناگفتنی...
یعنی حرف از ته دیگ زدی مامانم تو آشپزخونه داشت ناهار فردا رو آماده می کرد گفتم مامان هوس ته دیگ نونی و چرببب کردم! لطفا میذاری:دی؟ گفت دیر شده و باید تا فردا صبر کنی:| هعی...
---
ایشالا زود میای خبر باربی تر شدنت رو میدی مریم جانم

باربی کجا مگی جان؟من از شر این اضافه های بدفرم راحت بشم باربی پیش کش دیگران، به جای من هم تهدیگ بخور، من قول میدم لب نزنم، حتی نگاه هم نکنم، لامصب آنقدر چربه که حتی با تماشا هم روی وزنت میاره.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.