مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

لحظه هایی با طعم سرماخوردگی

سلام

اگر اینجا امکان نشان دادن تصویر آنلاین منرا داشت، الان از من فقط یک  دماغ میدیدید، آنقدر در طول ۲۴ ساعت گذشته باریده که سایزش که ماشالا از قبل هم کم نبود چند برابر شده، پوستم کنده شد از این سرماخوردگیه ناگهانی که نمیدانم یهو از کجا آمد ونشست بر جان من. چشماتم و بینی جانم با هم مسابقه دارند برای انتخاب شدن به عنوان پر بارشترین عضو من، الحمدالله عطسه هایم که با قدرت چند ریشتری هر چند ثانیه خانه را به لرزه میاندازند.دوران مزخرف سرماخوردگی همینجوری هم دوران کوفتی است، چه برسد به اینکه همیشه خدا عامل یکی از دعواههای جدیه من و همسفر میشود، موضوع هم همان مشکل قدیمی است، دکتر رفتن من، راستش برای من خیلی مسخره است که بروم دکتر بگویم، جناب دکتر جان، من سرماخوردم، همین.خوب وقتی بی دکتر هم خوب میشم چه کاریه آخه و همین جمله گفتنش منرا متهم میکند به اینکه، اسمم تحصیل کرده است و ظاهرم  ژستهای مدرن میگیرد ‌وی مغزم از بانوان حرمسرای فتحعلی شاه هم  عقب مانده تر است و مشنگتر، بگذریم که این بحث به هیچ کجا نمیرسد.

*باران محشر پاییزی گواراهای وجودتان، انشالا که این بارش مقدمه ای برای پاییزی پر باران باشد.

*خواهرک امروز صدای گوم گوم کوبش قلب مهمان کوچکش را شنیده،ذره ذره ازحسهایش و تجربه اش میگوید و منرا شریک لحظاب نابش میکند، من خیره به باران پشت پنجره، التماس قدرت مطلق میکنم که :

پروردگارا! به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی،تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و بینشی تا تفاوت این دو را بدانم.

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو سرن یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 01:11 http://serendarsokoot.blogsky.com/

آمین برای دعای قشنگت

ممنون عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.