سلاااااام، من زندم، نمردم فقط پوستم کنده شده.
فکر کنم این سومین پنجشنبه جمعه ای بود که تو محل جدید د شاغل شدم و گذشت، نمیگم چطور گذشت فقط همانقدر بدانید که از همان ساعت که به منزل میرسم به زور چوب کبریت پلکهایم را باز نگهداشته تا مثلا کمی همسفرداری کنم و همراهش سریال ببینم و بعد به عالم ملکوت میروم، در طول روز هم که فعلا به عنوان یک تازه وارد گردن شکسته یوزر و پس ندارم و هیییچ دسترسی به نتی هم ندارم و اما آخر هفته ها، تمام امیدم برای تجدید قوا این دو روزهای آخر هفته بود که به حول و قوه الهی تا حالا هر سه هفته، هردو روزش را مهمان داشتم و ای خداااااا، امان از مهمان ناخوانده، آنهم پشت سرهم، با همسفر اتمام حجت کرده بودم که این هفته تمام تلفنها و آیفون و اینترنت و ...هرچه هست قطع شود تا من بتوانم بلاخره سروسامانی به زندگیم بدهم، همسفر فراموش کرد گوشیش را خاموش کند ونتیجه این شد که از دیروز تا امروز صبح یک سانس و یک سانس هم امروز بعد از ظهر تا نمیدانم کی مهمان داشتم و دارم و من ماندم و این کائنات و عمه کائنات و باقی قضایا.همه مهمانها هم فکر غربت و تنهایی منرا در این شهر کرده اند و سر راهشان به جاهای دیگر به من هم سرزندند و طبق نظر خودشان به من لطف کردندولی به جان خودم منم ویک پنجشنبه جمعه تا هم کارهای خانه را سروسامان بدهم، هم بیرون خانه را راه بیاندازم و هم شوهرداری کنم وهم استراحت، فعلا سه هفته پشت سرهم مهمانداری و بیخوابی تا بعد چه شود.
بروم آشپزی کنم، برمیگردم انشالا.
مهمان حبیب خداست.
البته، ولی گاهی آدم چشم دیدن حبیب را هم نداره.
سلام مریمی خدا قوت
شدیدان درک میشوی
فک میکنم با خودم همیشه خانمی که کارمنده نه در اول هفته نه اخر هفته وقت مهمانداری نداره همیشه هم در حال دویدن هستیم
سلام عزیزم، ممنون. والا آخر این دویدنها که معلوم نیست، فقط دویدنه ادامه داره.
ای وای
یعنی اصلن پنجشنبه و جمعه مهمون برای من یعنی مردن
حالا یک وعده شام یا نهار و می تونم هندل کنم
ولی طولانی بشه دیگه قافه ام یه جورایی می شه
متاسفانه تواین سه هفته گذشته هر دو روز تعطیل را مهمان داشتم، احساس میکنم انرژیم به صفر رسیده.با بچه که حتما مهمانداری سختتر هم میشه.