مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون

جونم براتون بگه این روزها دسترسیم به نت توی کارخونه بسیار کم شده و به همین دلیل حضورم توی خونه هاتون و البته خونه خودم کمرنگ مایل به بیرنگ شده است، خانه هم که میرسم مثل مشنگها، سایتهای کارخانه های اطراف، از جاده مخصوص گرفته تا اینور و‌آنور را میچرخم و رزومه میفرستم، راستش را بخواهید، حواشیه شرکت به اینجایم (دقیقا همینجا)رسانده و تلاش میکنم زودتر بتوانم اینجا را برای دکترجان و علاقمندانش بگذارم، دعا کنید که بشود.بگذریم.

*شرکت ما، یک روز در هفته نهار دارد(تعجب نکنید، اگر روزی از جزییات بگویم، دهانتان از تعجب بسته نمیشود)، نهار دیروز یک خورشت قیمه فاجعه بود، فاجعه که میگم یعنی واقعا فاجعه، چون من اصلا بد غذا نیستم و در حالت گرسنگی هرچیزی را میخورم، ولی این دیگه نوبرش بود، امشب حس آشپزی برای نهار فردا را نداشتم، همسفرم برای سورپرایز چنان خورشت قیمه ای  آماده کرده بود که نمیتوانستم از آن سیر شوم، همینجوری دلمان خواست نصفه شبی  پز همسفر هنرمندم را بدهم، جایتان خالی.

*همسفر، خودسرانه و بدون مشورت با من ویندوز لب تاپ را عوض کرده و از 7 به 10 تغییر داده، آنقدر من از هر ویندوزی غیر 7 بدم میاد که حد نداره و در جواب همه قیل و قال من، محکوم به قدیمیگرایی و به روزنبودن میشم، چنین همسفر دیکتاتوری دارم من.

*طعم مادری را نچشیدم  اما نمیدانم طعمی شیرینتر از خاله  بودن وجود دارد یا نه؟ آنقدر شیرین زبانی (به قول همسفر، بلبل زبانی) شنیده ام و آنقدر از شدت هیجان گاز گازش کرده ام و آنقدر در گوشه کنار خانه ام ، گل سر و مداد شمعی و مهره های بازی و ...جا مانده پیدا کردم که الان از شدت دلتنگی یک عالم پای اسکایپ راز و نیاز خاله آنه کردیم و هنوز دلم تنگش است.



نظرات 7 + ارسال نظر
مگهان چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 10:24

وای من هرگز دلم نمی خواد همسر هنرمند داشته باشم :دی بهش حسودیم میشه و بعدشم !!!
اعتماد به نفسم در عرض یک ماه میتونه به صفر برسه ...
ولی از طرفی خیییلی خوش میگذری نباشی و از سرکار برگردی غذای خوشمزه برات تهیه دیده باشن !خسییلی هیجان انگیزه اینش :دی :)

+ اصلا خاله هایی که می شناسم مثل تو حسای ناب ندارن ! کیف میکنم هربار از حس های خاله آنه ت می نویسی مرمر عزیزم

سلام
چرااااااا؟چرا حسودی کنی؟تو فقط استفاده کن و لذتش را ببر.هرکی تو‌یه چیز متخصصه، تو هم کیکهای خوشمزه میپزی.
همسفر در تمام لحظات بی حوصلگی و خستگیه من چراغ آشپزخونه را روشن نگهداشته.
خاله آنه های من قابل شما را نداره، انشالا عمه آنه های خودت.

هدی چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 09:16

سلام مرمری خاله شدن بهترین و شیرین ترین و خوشمزه ترین و دلپذیرین ترین حس دنیاست و اما مادر شدن ان شاالله به زودی زودی تجربه کنی
میدونی دوستم مادر شدن در کنار لذتها و حس نابش سختیهاو خسته گی های زیادی داری در عوض خاله بودن فقط بازی کردن و تفریح با بچه خواهره و لذت از شیرین کاریهاشه برا همی یه حس بی نظیره

سلام عزیزم، خدا همه خاله ها و خواهرزاده ها را حفظ کنه.
امیدوارم روزهای خوبی را در کنار دختر گلت داشته باشی.

سهیلا سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 21:16 http://nanehadi.blogsky.com

انشاله که به زودی یه کار خوب پیدا میشه.

ممنون عزیزم

زیتون سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 18:39 http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

خاله آنه

دیکتاتوریشو به هنرمندیش ببخش. میشه؟

نهههههه، هنرمندیش جای خودش، من زیر بار زور دیکتاتور جماعت نمیرم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 17:40

مرده شور کارخانه های شهرک رو ببرن که یک از یک مزخرفت بودن.
باید عمه هم بشی تا ببینی چه عالمی داره.

عمه نشده میدونم چه جیگری خواهد بود برادرزاده.

عمو سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 09:55

خدا بده یه شوهر مشهدی

نگرد عمو‌ نیست، یک دونه بود، من برداشتم

فری مآ سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 08:44

انشا... ک یک کار توووووپ پیدا کنی از شر دی و پسرش خلاص شی خواهر
عزیزمممممم خاله مهربونم
الان دل من قیمه خواست سر صبحی

انشا....خداوند همه را از دست آدمهای مشنگ نجات بدهد.
مامی مهربون، عمه مهربون تو که خودت ماشالا هنرمندی. با اون کاپ کیکهای محشرت.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.