مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

۱۱

موقعی که داری برنامه های زندگیت را تعریف میکنی، اول یکی دوسال توی ذهنت میاد، آنقدر سالهای پیش رو، دور از دسترس میاد که باورت نمیشه، تا چشم به هم بزنی رقم سالگرد دو رقمی و زیاد زیاد میشه. برنامه میریزی و پیش بینی میکنی، یرای خالی نبودن عریضه، همینجوری میگی تو دهمین سال...

آنچه که من توی ده سال دوم زندگیم میدیدم، هیییییییچ شباهتی نداشت به این روزهای زندگیم،

 آن موقعها ساکن شهر همسفر بودم و تمام غصه ام این بود که فکر میکردم تا آخر عمر در آن شهر ماندگارم و دور از خانواده.

خانه دار شدن هم رویای دور از دسترسی بود که اصلا به آن فکر نمیکردم ، کابوسم ، مستاجر بودن، بود و دنبال خانه بودن.

تنها موردی که با خیال راحت تصویر سازیش میکردم و از بودنشان مطمئن بودم، بودن پسرکهای شر و شیطانم بود که بعد از عبور از دهسالگی حتما در کنارم خواهند بود و خودم را خانم سی و چند ساله و باتجربه و پخته شده ای میدیم که آشیان خودش و همسفرش را گرم میکند  و جوجه هایش زا زیر بال و پر میگیرد.

الان که ۱۱ سال گذشته، هیج چیز شبیه فکر و خیالها و رویاهای دخترانه من نیست، در شهر دیگری ساکن شدم و مسیر کاری و  زندگیمان همه جوره چرخید، خانه کوچکی را داریم که علی رغم همه مشکلاتش من عاشقش هستم و من هستم و همسفر.من سی و‌چند ساله شدم، اما نه آن سی و چند ساله ای که تصور میکردم، نه آنقدر با تجربه، نه آنقدر کدبانو نه آنقدر کامل شده که اشتباه نکند، پایش نلغزد، بیراهه نرود، ضعیف نباشد و...

آنقدر واقعیت یازدهمین سالگرد ازدواجم با رویاهایم متفاوت بود که دیگر هیچ تصویر سازی از سال بعد و سالیان بعدترش نداشته باشم، اینطوری هرچه پیش آمد قبول است.

*من لحظه ای باور نمیکنم که این همه گذشته، اصلا نمیدانم ۱۱ سال را  میشود خیلی حساب کرد یا نه؟ هرچه هست انگار که پلک برهمزدنی بوده و بس.

**این ۱۱ سال را که مرور میکنم، باور نمکینم کسی جز همسفرم میتوانست،  با مریم لوس و نق نقویی که خودم خوب میشناسمش، کنار بیاید، باور نمیکنم که کسی جز او ، خیلی مشنگ بازیها را ببیند و حس کند و جوانمردانه سکان کشتیه گاهی در حال غرق شدن زندگیمان را  بچرخاند و نگذارد که همه چیز بپاشد. 

***موقع درد و دلهایم با خداوندم، از هرچه ناراضی باشم و گله کنم و شکایت، از داشتن رفیق و همراه زندگیم خوشحالم.

ممنون از تبریکاتتون، مراسم کوچک ما، امسال با حضور مهمانهایمان متفاوت بود و البته پر هیجان. با اصرار بهار، برای اینکه تصور میکرد خاله حتما باید لباس عروس داشته باشد، بعد از سالها لباس مراسم را پوشیدم و کلی دخترک را هیجانزده کردم، تنها مشکل لباس احتمال در رفتن و خراب شدن زیپ بود که به لطف اضافه وزن این چند سال ممکن بود پیش بیاید که خدا را شکر، به لطف تاتی تای راه رفتن و خیلی خم و راست نشدن، پیش نیامد.مهمانهایمان ساعتی هست که منزل را ترک کرده اند و من بلاخره توانستم سراغ نت بیایم و چند خطی بنویسم.

نظرات 15 + ارسال نظر
طرلان چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 01:18

مریم جونم طرلان لی معرفت رو به خاطر کوتاهی در تبریک سالگرد ازدواجت میبخشی؟؟؟
برات در سالهای آتی و پیش رو زندگی پر از عشق،سلامتی و لحظه لحظه ای پر از شیرینی و شادی آرزو میکنم...خیلی هیجان انگیز بود ایده لباس عروس،میبوسمت مریم عزیزم

عزیزم، تبریک دیر و زود نداره، همیشه شنیدنش شیرینه.ممنون از آرزوهای خوبت، انشالا تو هم در کنار همسر گلت و در باغ پر محصولتون روزهایی پر از شادی داشته باشین.

زیتون سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 18:42 http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

مبارکاااااا

خوشبختیت مستدام

ممنون عزیز دلم

SamaN سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 17:10 http://majidriddel.blogfa.com

مریم بانو به وبلاگم نیومدید

انشالا در اولین فرصت.

ندا دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 15:32

مبارکه عزیزم.
ایشالا بیشتر از نیم قرن از وجود هم بهره ببرید.

ممنون عزیز دلم، انشالا روزهای زندگیمون، در کنار طولانی بودن، ارزشمند هم باشه.

مگهان یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 13:22 http://meghan.blogsky.com

تصور می کنم 10 سال از ازدواج خواهرکم بگذره ... مجبورش کنیم لباس عروسش رو بپوشه و با هم جشن بگیریم ... چقدر هیجان انگیزه ...
من همیشه در پس ذهنم آینده م بی بچه ست . نمی دونم چرا ؟
و همیشه هم خونه از خودمون نداریم . باز هم نمی دونم چرا ؟
کارتون بی نوایان و باقی کارتون های زمان ما باعث این حس شده یعنی ؟

انشالا از این هیجانها برای خودت ، چیزهایی که پیش میاد هیچ شباهتی به آنچه تو فکر میکردی نداره دخترجان.
زیاد کارتون دیدن هم میتونه تخیل را قوی کنه،

پوران یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 11:35

مبارکه مریم جون ایشالله سه رقمی شدنش رو جشن بگیرین

ممنون عزیزم، ولی سه رقمی کمی ترسناک نیست؟

فری مآ یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 08:59

مریم جون سالگرد ازدواج تون هزاران هزار بار تبریک
اصلن قشنگی زنده گی به همین غیر قابل پیش بینی بودنش
براتون یک عالم حس خوشبختی توی سال های پیش رو آرزو دارم

ممنون عزیز دلم، این زندگی که همه جوره ما را سرویس کرده، این قشنگیهایش هم در ادامه همان سرویسهایس.
ممنون برای رزوی خوبت دوستم.

عمو یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 08:22

لبتان خندان
دلتان شاد
جمعتان گرم

ممنون از چیزهای خوبی که برامون خواستین.

SamaN شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 14:44 http://majidriddel.blogfa.com

سلام خوبی وبلاگ خوبی داری خوشحال می شم بهم سر بزنی اگه دوست داشته باشین با هم تبادل لینک داشته باشیم

مهرداد شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 13:37

سالگرد اردواجتون مبارک
شاد و مستدام باشید

ممنون دوست عزیز، انشالا به زودی برای شما بازار تبریکاتراه بیافته.

امیر شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 13:30

من هم تبریک میگم

ممنون از شما.

هدی32 شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:21

سلام مریمی جان پیوندتان جاودانه همیشگی باد
100 سالگی سالگردتان جشن بگیرید
کاش عکس لباس عروسیتون میذاشتید برامونننننننننننن وای چه ایده جالبی

ممنون عزیزم، انشالا که روزهای زندگیمون، کم یا زیاد پر از لحظه های دوست داشتنی باشه.

بانو سرن شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 01:28 http://serendarsokoot.blogsky.com/

تبریک می گم. مهم اینه که اندازته هنوز. عیب نداره که زیپ سخت می ره. مهم اینه این لباس اندازه ی توئه.

ممنون عزیزم،همین که مال من بوده خوبه، از کمی اضافه وزن میشه چشم پوشید.

رویا جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 23:30 http://khoshbakhti1393.blogsky.com

عزیزم مریم جان امیدوارم از این جا به بعد زمان رخ دادن اتفاقآی دوست داشتنی و دلخواه خودت و همسرت باشه
تبریک میگم

ممنون عزیزم،امیدوارم هرچه بهتر است همان پبش بیاید در هرموردی.

آنا جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 23:09 http://aamiin.blogsky.com

لباس عروسیتون را پوشیدید؟ چه خوش ذوق .. ندیده بودم تا الان.
سالگردتون مبارک .. من که هنوز یازده سال نشده فراموش کردم وای به وقتی که بشه یازده ..

بله، تجربه جالبی بود، جدای از بحث کشف اضافه وزن.
خیلی چیزها فراموش میشه، اما اصل کاریها میمونه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.