مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

۳۳

 

نمیدونم بهش چی میگن، غار تنهایی، دوران خودآزاری مزمن، دوران دیگران آزاری، هرچی که اسمش هست مهم نیست چیز مزخرفیه. فکر کنم چند ساعتی هست که روی اخت، توی اتاق تاریک نشستم و مثل سگ هربار که به طرفم آمده تا شاید بفهمد چه مرگم است، پاچه اش را گرفتم و‌گاهی با التماس و گاهی با داد و فریاد خواسته ام که یک امشب را بی خیال حال گند من بشود و فکر کند زیر این سقف خودش هست و خودش.

هم میدانم چه مرگم هست و هم نمیدانم. دلم میخواد چند ساعتی را از خانه بیرون بزتم و من باشم و من اما لعنتی سوییچ را برداشته که مبادا یک چیزی شبیه شبی مشابه تکرار بشه. سیاه چاله که میگن نمنیدونم چیه، اما شاید یک چیزی باشه شبیه این حجم خالی که توی من هی بزرگ‌و بزرگتر میشه و داره از توی خودم، خودم را میبلعه. تا حالا حسش کردین؟ یک حجحم خالی که داره همه وجودتون را میمکه؟ یک آغوش خالی که با تموم خالی بودنش بند بند وجودتون را فشار میده و برای پر کردنش و کم کردن دردش بالش لعنتی را به بغل بگیرید، شاید که فایده داشته باشه و البته که نداره.

امشب داره یک رقم دیگه به یکان وجود من اضافه میشه، یک رقم داره اضافه میشه و توی دل من تاب میخوره که بازهم داره احتمال و امید داشتن فرزند نداشته ام کمتر و کمتر میشه و من مثل هرچیزی میترسم که ای وای از اون روزی که من به ۴۴برسم و به ۵۵ برسم و من باشم و این وجود خالی.

خودآزاریه اما...

*لعنتیترین مزخرفاتی که این سال به سال بزرگتر شدنها داره، این انتظار عاقل شدن و منطقی رفتار کردنه، خیلی منطقیه که از یک آدمه بزرگسال بخواهی که خیلی منطقی تصمیم بگیره، یا بره یک فروشگاه و از بین مدل به مدل بچه که میبینه انتخاب کنه و یک گور پدری بگه به تمام حس و‌حالها و حسرتهایی که داشته برای حس کردن خلقت توی وجودش یا خیلی منطقی خودش را بندازه تو سلاخ خونه های مراکز ناباروری و پدر جسم و روحش را در بیاره که آیا بشود، آیا نشود یا نه حتی راحتتر ...

*بعضی شبها بد میگذره، خیلی بد.

نظرات 6 + ارسال نظر
اف دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:57

تولدت مبارک عزیز دلم
می دونم اتفاقای خوب تو راهن

ممنونم عزیز دلم، میدونم تو راهن، فقط راه بندون شده، تو راه کیر کردن.

سپیده مشهدی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:33

امید..امید...امیدددد

امید رفته خونشون. اینجا دنبالش نگرد.ما پسر مجرد نداریم.

مهرداد یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 13:09 http://mehrdad1530.blogsky.com


درست میشه...

ممنون دوستم

ﻓَﺮے ﻣﺂ یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:44

خونه جدید مبارک عزیزم
یعنی این پستیه ک می خوای برای تولدت بذاری ؟
یک پست شادمانه بذار بیام تبریک بگم
(چه اسمایلی هیا باحالی داره بلاگ اسکای ، ادم دلش می خواد گازشون بگیره !)

ممنون فریمای عزیزم
هرچند وقت یکبار قروقاط زدن طبیعیه دیگه؟؟؟
الان خوبم، راستش ۲۴ساعت جهنمی داشتم ولی گذشت.
خودم تبریک تولد را از متنت استخراج کردم، با همین پست مزخرف.

غزال یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 07:41 http://yaldayeshab.blogsky.com

مریم گلم تولدت مبارک.
من فقط میتونم بگم این بعضی شبا میگذره...بد میگذره ها ولی میگذره..

ممنون غزال مهربونم، خدا را شکر روزهای زندگی با نق نقهای ما متوقف نمیشن و دائم در حال گذرن

رویا یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 01:58 http://khoshbakhti1393.blogsky.com

مریم جون عزیزم نمیتونم بگم شرایط روحی ت رو درک میکنم من واقعا نمیدونم که چه دلایلی برای این موضوع وجود داره.ولی میخوام بگم که احساس میکنم خیلی نا امید و بی انگیزه ای.خاله ی من بعد از پانزده سال در کمال ناباوری دکترها و بدون کمترین آسیب و رنج روحی و جسمی باردار شد و الان دختر سه ساله ش از هر نظر نخبه و با ضریب هوشی بالاس.پس نا امید نباش تلاش کن وگرنه یه روزی دچار پوچی میشی.آنقدر که علم پیشرفت کرده.من دو شهر یزد و اصفهان رو بهت پیشنهاد میدم از نظر اطبا و ضریب اطمینان برای به نتیجه رسیدن.البته که مصلحت خدا رو هم باید در نظر داشت دوست خوبم
برات دعا میکنم که به خواسته ی قلبی ت برسی

ممنون دوست خوبم، شرایط کمی خاصه و البته روح و روان من هم کمی خسته. انشالا که هرچه خدا بخواهد. برای خاله گلت و فرزند کوچولوش هم آرزوی سلامتب دارم عزیزم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.