مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شب جمعه قشنگتون به خیر باشه الهی

خانه پدری هستیم، مادرک سبد سبزی خوردن را که میزاره روی میز، میبینم توش پره از تربچه و پیازچه، شاید چیزی نزدیک نیمی از حجم سبزیها، خیلی سالها قبلتر، من عاشق تربچه و پیازچه بودم در میان اعضا دیگری از خانواده که ریحون و شاهی دوست داشتند، خواهش من این بود که موقع سبزی خریدن به آقای سبزی فروش تاکید کنه که دوقلم منرا بیشتر بزاره. یادم نمیاد اون موقع بین نبرد ریحون و شاهی با تربچه و پیازچه کی برنده بود، اما سالهاست که توی سبد سفید و قرمزها عجیب چشمک میزنند و در اکثریت هستند.

خلاصه که تحویلی میگیرد مادر جان و دل من حالی میشود از مدلهای محبتش و ایکاش که خدای مهربون نگهداره دونه دونه های مهربونشون باشه و مواظب آنها که پیش خودش هستند.

*تپلک خواهرک سرماخورده و خیلی خیلی بی حاله. بعدازظهر کمی روبراهتر شده و سرویس کرد منرا با حجم مامان بازی، مامانم میشود و اصرار دارد تعویضم کند و دارو به حلقم بریزد و در بغلش جا بشوم. در دو ساعت گذشته هزارباری تعویض(