سلام
شب جمعه قشنگتون به خیر باشه الهی
خانه پدری هستیم، مادرک سبد سبزی خوردن را که میزاره روی میز، میبینم توش پره از تربچه و پیازچه، شاید چیزی نزدیک نیمی از حجم سبزیها، خیلی سالها قبلتر، من عاشق تربچه و پیازچه بودم در میان اعضا دیگری از خانواده که ریحون و شاهی دوست داشتند، خواهش من این بود که موقع سبزی خریدن به آقای سبزی فروش تاکید کنه که دوقلم منرا بیشتر بزاره. یادم نمیاد اون موقع بین نبرد ریحون و شاهی با تربچه و پیازچه کی برنده بود، اما سالهاست که توی سبد سفید و قرمزها عجیب چشمک میزنند و در اکثریت هستند.
خلاصه که تحویلی میگیرد مادر جان و دل من حالی میشود از مدلهای محبتش و ایکاش که خدای مهربون نگهداره دونه دونه های مهربونشون باشه و مواظب آنها که پیش خودش هستند.
*تپلک خواهرک سرماخورده و خیلی خیلی بی حاله. بعدازظهر کمی روبراهتر شده و سرویس کرد منرا با حجم مامان بازی، مامانم میشود و اصرار دارد تعویضم کند و دارو به حلقم بریزد و در بغلش جا بشوم. در دو ساعت گذشته هزارباری تعویض(