مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

وسط هزارتا داده گیر افتادم، کلا نرمال نیستند . به هر زبانی باهاشون کشتی میگیرم نرمال نمیشن. از هیچ توزیعی هم پیروی نمیکنند. دو روزه که مغزمو سرویس کردند. لامصبا عجیب مثل خودم هستند.

سلام

نیمه شبتون به خیر باشه الهی

توی استخری که من میرم دو سه نفر خانم گوگولی به عنوان ناجی حضور دارند. همیشه خدا هر سه نفر در حال لرزیدن هستند و با پلیور و شلوار جین کنار استخر قدم میزنند و واقعا باورم‌نمیشه روزی روزگاری اگر مجبور شوند در آب بپرند، چطوری میخوان اینکار را انجام بدهند.

هفته پیش که توی آب بودم، چند لحظه ای انقدر در فکر و خیال خودم غرق بودم که فراموش کردم در اب هستم و در همان چند لحظه کلا حواسم پرت شد و حجم زیادی اب خوردم و گیج و ویج دنبال میله استخر میگشتم.دخترک غرق میکاپ  که بالای سرم رسید، فقط یک جمله گفت، یک‌پا بزن میایی بالا، دنبال میله نگرد. بعد هم برگشت سمت دوستانش.

یک‌هفته هست هزارتا تصویر تو  ذهنم داره جلو و عقب میره. یک هفته هست تمام میله های زندگیم توی سرم میچرخه، تمام میله هایی که خیالی بودند   و اصلا وجود جسمانی نداشتند، اونهایی که وجود داشتند اما اصلا قابل تکیه نبودند.اونهایی که تکیه گاه شدند و تو اوج لمیدگی من جا خالی دادند.

دلم‌میخواد فقط و فقط خودم پا بزنم و بیام بیرون. دنبال هیچ لبه استخر و میله ای نگردم.

شبتون خوش

سلام

بعد از یک هفته لگد پرانی روحی و روانی بلاخره توی سه شنبه تعطیل تونستم یک خرده افسار خودمو بکشم.آنقدر از خودم کار کشیدم که عملا حسی برای عصبانی نمونده. حالا در عوض یک خونه نیمه مرتب داریم.یک بخشی از خونه بسیار درست حسابی و آدم وارانه شده و یک بخشی هم همچین درهم و مریم وارانه است. تواین شلو غ پلوغی تصور کنید پیدا کردن یک کارتن پر از خاطره های خیلی قدیمی از من و همسفر. باور نمیکنید چقدر روحمان شاد شد از خوندن مدل به مدل عاشقانه های خیلی قدیمیمون. بیشتر از ۹۰ درصد یافته هامون را کلا فراموش کرده بودیم. میتونید تصور کنید چندتا کارت پستال خوشگل خوشگل با خط خوشگلتره همسفر پیدا کردیم؟ همسفر خودش هم باورش نمیشد که اون نوشته ها کار خودش بوده. خلاصه که روحمان نفسی کشید تو این روزهای نه چندان زیبا.

*همسفر هفته دیگه با همین هواپیمای بر باد رفته پرواز داشت. هرچی بال بال میزنم این آخر سالی بی خیال سفر و پرواز شود فایده نداره. لامصب نمیتونم جایگزین هم بهش معرفی کنم، بگم با اتوبوس بره، با قطار بره، آخه با چی بره که تا برگشتنش خل نشم؟تهدیدش کردم که وای به حالش سقوط کند   پوستش را میکنم. انشالا که کارساز شود.

*بسیار دلم یک تجریش اسفندماهی میخواد، هیچ آخر هفته خالی پیدا نمیکنم، در دلم بد جنسانه دعا میکنم یک شکایت کاری از بیمارستانی در انطرفها بیاید و نیاز به بررسی حضوری باشد و من بعدش پر بزنم وسط بازار.

*چند ماهی است میگردم برای یک لاک زیتونی رنگ. نمیدانم چه بلایی سر این رنگ اومده، هر سبزی را به عنوان زیتونی   امتحان کردم  هر چیزی از آب دراومده الا زیتونی.

* خواندن کتاب نرگسها برایم حکم نوشیدن هو. گو دلپسندم را دارد. جرعه جرعه باهاش سر میکنم و میگذارم طعمش اروم اروم بشینه. قصد دارم رهش هم که حسابی شلوغ بازی کرده ، بخرم، بخوانم و بعد هم عیدی تقدیمش کنم به کتابخوانی در خانواده. بلاخره اسفندماهه و عید در  راه هست و هزینه ها بالاست.

*شبتون خوش باشه الهی