سلام
تو بک جلسه طولاااااانی هستم.جایتان خالی گروه گروه مدیر جلوی رویم نشسته اند و ابهتشان ته گلویم را خشک کرده و پر پر میزنم برای ورودی چای.
سینی چای که وارد شد، دیدم تو این فنجانهای جینگول پینگول کوچولو چای ریخته اند و غم ته دلم را گرفت که ای وای، این چند سی سی چای به کجای من میرسد؟ دلم همان لیوانهای کاغذی را میخواهد که در جلسات بی مدیرانه، درون انها چای می اورند. اقای پذیرایی کننده، غم ته چشمهایم را که دید، دوتا فنجان گذاشت روی میز.خدا خیرش بدهد ، پسرک گوگولی مهربان.
*خوبید شماها؟ من هم خوبم، گرفتار طوفانهای سه ماه اخر سال که هر چقدر جلوتر هم میرود، شدتش بیشتر میشود.
سلام مریم بانو اصلا میدونی من معتادت شدم هر روز میومدم سر می زدم .
کجایی دختر
بیا یه خبر کوچولو اندازه همون فنجون های تو جلسه از خودت بده
سلامخانم. اعتیاد چیه دخترم. ترک کن.
من هستم. همین دوروبرها
من از این جلسات طولانی میشه فراری ام ودلهره امونم رو میبره
به خیر بگذره هم این جلسه وهم نوسان های این سه ماه
ما هم خوبیم
به خیر که میگذره، فضای جلسه برای من اگر چای به موقع برسه، لطیفتر میشه.
سلام مریم خانوم
نوش جونتون
خوشحال میشم نظرتتون در وبلاگم ببینم
سلام. ممنون از شما و دعوتتون