مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


یک بخشی از کار من خون بازیه،دقیقا باید شیرجه بزتی تو نمونه های غرقه در خون و البته خم به ابرو هم نیاری و قیافت را پیچ ندهی،چون همین تازگی نیروهات فهمیدن از گربه و ملخ و سگ و همه جونورهای دیگه میترسی و فعلا بهتره سوتی جدید ندهی.حالم بده ها...




*برای اولینبار دلم خواست که ایکاش در دوران نوجوانی رشته تجربی میخوندم،حداقل یک خرده با جک و جانورها  اخت مبشدم.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.