مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

با اینکه از اولین جلسه آموزش شنا مدت زیادی میگذره، اما بنده هنوز هم وقتی از کلاس به خونه میرسم تا ۲۴ساعت همه مفاصلم داغونه و همه حرکاتم رو دور کند می افته. به اهل خانه(همان همسفر)قول آشپزی و نهار پختن داده بودم که خوب عملی نشد،مجبور شدم به جای اینکه از ایشان در نهارپزی کمک بگیرم، خودم کمی کمک حالش شوم و البته جایتان خالی بعد از نهار به چنان خواب عمیقی رفتم، که بعد از بیدار شدن در ساعت هفت بعد از ظهر تا دقایقی تشخیص نمیدانم چه وقتی از روز است و اصلا امروز چندشنبه هست و اصلا من خودم کی هستم. همسفر جان نگران بود با این حجم خواب مریم شب چطور میخوابه، آن مسئله هم خودش همینطوری حل شد، آنقدر الان خوابم میاد که انگار تمام روز را مثلا کلنگ زدم.کلا علاقه ام به خواب ایبن روزها بسیار افزایش یافته.

امروز هزار و‌یک کار (هزارتا کارش یک طرف و آن یک کار هم یک طرف)داشتم که شکر خدا هیچ کدام(حتی همان یک کار)انجام نشد و فقط من بودم و آب بازی و البته خواب.

*یک فرم را مجبور شدم دستی بنویسم و تحویل همکار جانمان در کارخانه بدهم، نمیدانم حواس مشنگم کجا بود که یک کلمه اشتباهی نوشته شده و اصطلاح بسیار بی ادبانه ای از کار درآمده(به جان خودم سهوی بوده و من غلط بکنم با همکار جماعت از این شوخیهای+۱۸داشته باشم) و امروز از گند قضیه با خبر شدم و همکار مشنگ توجیه نمیشود که بابا منظور چیز دیگری بود و ...احتمالا  هفته پر از متلکی را در پیش خواهم داشت. به معنای واقعی کلمه تو روحم.

*دوشنبه پیش رو سومین ممیزی و مهمترینش و انشالا آخرینش را خواهم گذراند، ممیزی اولم داغون بود و دومی عالی بود و سومی را خدا به خیر کند، به جان خودم دفعه بعد که تغییر کار بدهم میرم توی شرکتی که نظم و نظافت و حساسیت محصول آخرین دغدغه اش باشد، چیه این شرکتهای دارویی راه به راه سوال جوابت میکنند و خودت را سرویس؟

*تا حالا شده از کسی که انتظار نداشتین همینطوری یهویی یک خبر پیدا کنید ، سراغی از شما بگیرد و گوش چشمی نشان بدهد و کیلو‌کیلو قند در دلتان آب کند؟یک حال خوشی به آدم میدهد ناگفتنی، فقط نگذارید بفهمد حال خوشتان را که فاتحه حال و احوالتان را خواهد خواند.

*پست مال دوروز قبله . به دلایل وبلاگانه ثبت نشده و امروز ثبت شده.

شیرین لبی شیرین تبار...... مست و‌می آلود و‌خمار

سلام به روی ماهتون

یک عدد مریم مست و ملنگ و‌گیج و مشنگ الان خدمت شماست، درصد الکل خونم نه برای نوشیدن بلکه به خاطر شنیدن بالا رفته، از بس که امشب از می و مستی شنیدم، در یک کلام خلاصه بگم، اگر تو فاز سنتی پسند هستید، امشب جایتان خالی محشرررررررر بود، البته با چاشنی  حاشیه که بر ای ماها که عادت کردیم از این بدسلیقکیها ببینیم و چشممان به بودنشان عادت کرده، خیلی مهم نبود.بین انتخاب چهارشنبه و پنجشنبه مردد بودم که خداراشکر با وجود خستگیهای کار چهارشنبه را انتخاب کردم و چه خوب، چون کنسرت پنجشنبه شب که فعلا رو هواست.

برنامه امشب ظاهرا(به گفته یکی از نیروهای انتظاماتی)بارها و بارها لغو شده و ساعتی پیش از برنامه بلاخره توانتستند آنرا اوکی کنند و البته بسیار نگران کمی شادمانی بودند و همه وجودمان را سرویس کردند اکر گاهی دو انگشتی به هم میبخورد و مثلا صدای بشکن در میآمد. راه به راه هم به همای نازنین اخطار فرستادند و بلاخره با حذف نصف آهنگهایی که قرار بود اجرا شود برنامه را به پایان رساندند و‌چه حیف.

خیلیها ناراضی بودند، اصلا خیلیها مثل همکاران خودم حتی اسمش را هم نشنیده بودند، ولی من امشب روی فضا بودم، برای من صدایش، قدرت خواندنش پر از حس خوب بود و حیف که دستم به او نرسید، حنجره نازنینش...همای عزیز ممنون.(مثلا اینجا را میخواند)

*من عادت دارم همه هیجانم را به همسفر لحظه به لحظه انتقال بدهم، همسفر سنتی پسند هم عجیب تو حس بود و بنده دو سه آهنگی را هی روی روانش اسکی رفتم، بعد از آهنگ سوم احساس کردم ایشان به زودی مرا له خواهد کرد، مثل یک بانوی نازنین خودم تنهایی غرق حس شدم ولی توی ماشین مغزش را خوردم از بس حرف زدم .

*من امشب یخ زدم، چقدر سردهههههه، با یک ذره لباس رفتم کنسرت و عملا به حالت فریز وارد سالن شدم.

*خسته و خوابالو، ساعت از نیمه شب گذشته ، فردا صبح هم مراسم قورباغه زاسیون دارم.


شبتون به خیر باشه

سلام به روی ماهتون

جانم برایتان بگوید تا همین حالا که چندین دهه از عمر مبارک بنده میگذرد، هیچ موقع نشده بود که حدس بزنم ممکن است روزی روزگاری بشوم دلیل اینکه دیگکران نخواهند درس بخوانند، دیگران کی هست؟خواهرزاده جان تپلکمان، بهار جان در جواب اصرارهای مادرجانش برای اینکه بیشتر دقت کند و بیشتر حرف خاله پیش دبستانی را گوش کند  و‌خلاصه بیشتر درس بخواند تا مجبور نباشد در آینده مثل بعضی آدمهای دیگه در کنار خیابان آجر بالا بیاندازد فرموده، *اهههههه نمیخوام مثل خاله بشم. -خوب چرا؟ *خاله ساستی بلند(همان ماشینهای هزارماشالا که به زبان کودکانه ساستی بلند میگویدش)نداره، مگه خاله درس نخونده؟ من دلم ساستی بلند میخواد، درس نمیخونم.

آقا ما را میگویید همچین دلمان سوخت، آخه بچه جان، از میان تمام داشته های ما تو‌باید دست بگذاری روی این نداشته؟ بعدش هم ورپریده، آخه در سن پنج سالگی چطوری فهمیدی دلیل ساستی بلند نداشتن خاله درس خواندنه؟ حالا شما بفرمایید چطور میشود کمی، فقط کمی ذهن مادیگرای این وروجک عاشق ساستی بلند را که اصلا هم ماشین خاله(همان پراید فلک زده که قبلا اشاره کردم)دوست ندارد به سمت علم‌دوستی هدایت کرد؟

*اینجانب به خودم قول دادم که دیگر به هیچ خواننده ای علاقمند نشوم تا طرف یکجورایی از صحنه خواندن حذف نشود، مدتها منتظر همای بودم، خرداد ماه که شنیدم کنسرت دارد از جا پریده تا بلیطش را تهیه کنم که به حول و قوه الهی همه کنسرتها کنسل شد، در لیست علاقمندیهایمان  سالار عقیلی را در ردیفهای آخر گذاشته بودیم،چرا که خیالمان تخت بود  که طرف خواننده تلویزیونی هست و‌حالا حالا فرصت برای دیدنش هست و فعلا آنها را ببینیم که احتمال ممنوعیتشان زیاد هست، الحمدالله که ایشان هم فعلا ممنوعه شدند و ما ماندیم و‌حوضمان،در همین راستا ما دیگر به هییییییچ خواننده درسیت و‌حسابی علاقمند نیستیم، خیلی هم از صدای داغونشان بیزاریم، ترجیحمان هم برای تفریح صرفا دبدن جنگولکهایی است که با شلوارهای پاره پاره بالا پایین میروند و صداهایشان ساخته شده ماشین است و اصلا ما برایشان میمیریم.

*مدتی است که به درخواست برادرجان ما هرچند روز یکبار به خانواده ای در گوشه کنار مملکت زنگ میزنیم و‌میگوییم، سلام ، آقا یا خانم فلانی؟ما از طرف فرزند شما ، برادر شما، نمیدانم، خلاصه یک‌کسی از شما زنگ میزنم، ایشان به خاک پاک هیتلر رسبده و حالش خوب ایت و نگران نباشید، انشالا به زودی بهتان میزنگد، اینکه چرا برادرک ما در کمپین حمایت از پناهندگان است بماند، اینکه آلمان دارد کرور کرور پناهنده میگکیرد هم بماند، اینکه سوریایی و عراقی آواره و در به در هم شده اند بماند، نمیخواهم شعار وطن پرستی و ملی گرایی اینها بدهم اما خدا وکیلی اوضاع اینقدر خراب است که به هررررر طریقی، با هزار جور خطر به جان خریدن برویم آنطرف، یعنی ماهم مثل آن فلک زده های افغانی و سوریایی و....اینقدر در ناامنی غوطه وریم که باید دل به دریا بزنیم و از این طر ف و آنطرف با زن و بچه با قایق و اسب و الاغ و قاچاقی برویم و ماهها در کمپ پناهنده ها بمانیم و‌آنقدر در مضیقه باشیم که نتوانیم حتی تماسی با خانواده چشم به راهمان داشته باشیم؟ به خداوندی خدا، داستانهایی این مدت از آنطرف شنیدم که مغزم سوت میکشد، خوب میخواهید بروید تلاش کنید درست و‌حسابی بروید، چرا اینطوری؟اگر سواد کافی ندارید، اگر توان مالی کافی ندارید، اگرقرار است سالها آنطرف در مضیقه زندگی کنید ، خوب چیرا از دست دادید و به چی رسیدید؟ فقط بر ایم سواله، همین.

**گاهی تنها دارایی آدم،تنها توانایی آدم فرستادن حس و‌حال مثبته، داشتن دعاهای خوبه، آرزو‌ کردن آرزوهای قشنگه.الهی که...

یکی از کارهایی که متاسفانه یا خوشبختانه هیچوقت یاد نگرفتم، چاپلوسی و مجیز گویی و پارچه خواری (کلا همه کلماتی که تو این طیف قرار میگیرند) بوده، اینکه چرا یاد نگرفتم دلایل مختلفی داره که حس بیانش نیست، نتیجه کار مهمه که بارها و بارها بنده را به هچل انداخته، هم توی زندگیه خصوصیم و هم توی زندگیه کاری و اجتماعی. خیلی از ادمها را که به دلایل استراتژیکی لازم بوده تو زندگیم حفظ کنم را به دلیل اینکه بلد نبودم گاه و بیگاه برایشان زبان بازی کنم از دست دادم ولی خوب خیال انهایی هم که هستند راحت هست که هرچه بر زبان مبارک می آید همان است که در دلم هست و ...اما توی کار، محل قبلی کار به خاطر کوچک بودنش و شناخته شدنم و البته رک  بودن خود خانم دکتر برای هیچ کاری احتیاج به زبان ریختن نبود، مدیر مستقیمم خود ایشان بود و همه چیز را میدید و اما اینجا، به دلیل وسعت کار و تعدد نیرو و تازه وارد بودن و مسائلی دیگر بازار چاپلوسی داغ است و هر بار من گیجتر از پیشم که اخه چرا؟ مثلا لازمه ادم هر روز صبح به مدیرش بگه چقدر امروز مااااااااااااااه شدین؟ چقدر این مانتوی جدید تو تن شما محشره؟ چقدر...اه اه اه .خدا را شکر مدیرها حرفه ای هستند و خیلی به این بازیها تن نمیدهند ولی به هر حال وقتی یک نفر در میان جمع لالمانی میگیرد خیلی تابلو میشود.کمی به فرزندانتان این رفتارهای نادرست را هم اموزش بدهید، ممکن است لازمشان بشود.

* بلیطهای جشنواره امسال ظاهری بسیار لوس و صورتی دارند، دلم بلیطهای قبلی را میخواهد، اخه اینها چیه؟

**بسیار فروزان نازنین را دوست داشتم..ایشان برای من یادآور یک عالم خاطره خوب دیدن فیلمهای قدیمی در کنار پدر و مادرم بوده، روحش شاد.

 دوست داشتنی: من از تو

من از تو راه برگشتی ندارم تو از من نبض دنیامو گرفتی

تمام جاده ها رو لوله کردم تو قبلا رد پاهامو گرفتی

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

مسیر جاده بازه روبم اما برای دل بریدن از تو دیره

کسی که رفتنو باور نداره اگه مرد سفر باشه نمیره

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه

تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه

خودم گفتم یه راه رفتنی هست خودم گفتم ولی باور نکردم

دارم می رم که تو فکرم بمونی دارم میرم دعا کن برنگردم