مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

ظهر گرمتون به خیر

خدا وکیلی وقتی تو یک جلسه مهم تو هوای داغ گیر افتادی و همه مواظبن که مبادا لحظه ای از سخنان گهربار سخنران غافل شوی و بغل دستت هم نازنین  بوگندویی نشسته که هی هوس میکنه دستاش را ببره بالا، چطوری تمرکز میکنید؟

والا خفه شدم، برادر نرمش کردنت دیگه چیه تو جلسه؟

سلام

خوبین شماها؟

میدونید فایده وبلاگ داشتن چیه؟  وقتی موقع نهار دلت میخواد با یکی حرف بزنی، زنگ میزنی همسفرت ، تو جلسه است، زنگ میزنی مادرت، داره با پدرت میره بیرون و خواهرت هم مهمان داره، یک جایی پیدا میشه که بیایی و بگی سلام، خوبین شماها؟ والا به خدا ، خانواده هم خانواده های قدیم

سلام و شب به خیر

راننده سرویس ما عجیب پرحرفه، خدا نکنه کسی بغل دستش بشینه، تمام طول مسیر را با صدای بلند صحبت میکنه، اینجانب  هندزفری را در گوش میگذارم و با صدای بلند اهنگهامو گوش میدم و مثل فیل میخوابم. معمولا هم آهنگهای بی کلام موقع خواب میشنوم.امروز با تعجب دیدم عین فولدری که من گوش میدم راننده هم پخش کرده، شاخ درآوردم، حتی ترتیب آهنگها هم مثل من بود، غرق خواب بودم و لحظه پیاده شدن از سرویس تازه فهمیدم، تمام طول مسیر هندزفری از گوشی دراومده و اهنگها هم از گوشیه بنده هست نه ضبط جناب راننده. طفلکی همکارها از صدای اهنگ اصلا نخوابیده بودند.


سلام

شنبه شبتون به خیر باشه الهی

با گرمای هوا که چه عرض کنم، با داغی روزگار چه میکنید؟ زمین و زمان داغمان میکنند ها، آن بالایی یکجور، این پایینیها هزار جور. بگذرین، نق نق روزگار را اینجا و آنجا زیاد شنیدیم، بریم سراغ نق نقهای من.

جایتان خالی آخر هفته ای داشتم، عشق، عشق به معنی واقعی کلمه. روز پنجشنبه، بعد از مدتها توانستم یک استخر تمیز و بی قرو فر بیابم و خودم را کشتم از قورباغه بازی در آب سرد. خدا خیرشان بدهد، بعد از دوماه تعطیلی دست گلی درست کردند. از بقیه پنجشنبه که در ترافیک مشنگ پایتخت گذراندم و هرچه در استخر زده بودم پرید بگذریم.

و اما جمعه، مدتی بود که یک کتاب نازنین خریده بودم و کتاب نازنینم دقیقا نقش دیازپام را برایم ایفا میکرد و به خط دوم نرسیده چشمانم روی هم میرفت و لالا. نگران بودم که نکنه اعتیاد موبایلی باعث شده چشمانم آلرژی خواب آلودگی نسبت به برگ کتاب پیدا کرده باشد. دیروز اما جمعه نازنینی داشتم، به لطف پروژه های تمام نشدنی همسفر که جمعه و شنبه برایش نگذاشته، از همان طلوع خورشید که چشمانم باز شد ،شیرجه زدم توی کتابم و تا صفحه ۵۶۰ را به پایان نرساندم، ارام نگرفتم که نگرفتم. لامصب، بعضیها جادو میکنند با قلمشان.  از انجا که دلم نمیخواست روز جمعه رنگ و بوی کدبانوگری نداشته باشد ،از گرمای هوا و هوس همسفر برای آبدوغ-خیار استفاده کردم و معجزه وار وقت آشپزی روز جمعه را برای همان یارمهربان گذاشتم. جایتان خالی، جمعه ای چنین ملنگانه برایتان آرزو میکنم.

 

ادامه مطلب ...

سلام به روی ماهتون

جانم برایتان بگوید تا دقایقی دیگه یکی از سختترین قستمهای کارم جلوی رومه و یک حس پر هیجان و استرس و قروقاطی مثل چییییی تو دلم وول وول میخوره.

به لطف گوشی و ماوس مچ دست راستم را هم از کار انداختم، داغان شده اساسی.

خدایا ،یا کمی خنکش کن، یا بعدا تو صحبت خصوصی بهت میگم .