مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یک‌چیزی را در گوشی به شما میگویم، من شدیدا ترسیده ام،ته دلم موج موج نگرانی و استرس میچرخد و دلم میخواهد یکی بیاید  و آرام در گوش من بگوید نترس، چیزی نیست، میگذرد. من از قطره قطره خونی که روی زمین ریخته میشه میترسم.

*دلم‌نیخواد تمام شبکه های خبری بسته باشه، نه دروغ و دلهای تلویزیون ملی را ببینم و نه تاخت و تازهای اونوری. دلم میخواد هیچ خبری از هیچ کجا نشنوم، دلم میخواد سرویس کارخونه مجبور نشه بره کلی راه را دور بزنه، چون همین دیشب گروهی  سنگ به دست به اون حمله کردند.

بعد از کودکی در جنگ گذشته، نوجوانی پشت غول کنکور گذشته ، جوانی در به در کار گشتن و میانسالیهای پر هیاهو، میشه به روزهای کهنسالی و کمی آرامش امید داشته باشم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.