مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

پدر جان و مادر جان در بلاد آنوری

دوروز گذشته را چگونه گذراندم ؟در خواب.

شبی که مادرک و پدر را تحویل طیاره دادیم و من دقیقه آخر زمان مجازم به جلسه کارخونه رسیدم پوستم کنده شد، خدا میدونه چطوری سه ساعت را با سردرد و طعم زهرمار دهان توی اون جلسه که همه اش راجع به بحران اقتصادی بود گذراندم. تا ساعت بشه ۵:۱۵مثل یک آدم نیمه بیهوش از اینور به اونور میرفتم و برای تکمیل پازل قشنگی اون روز،‌مدیرم هم از سفر برگشته و کلی گزارش میخواست و من که نفهمیدم چی گفتم، انشالا خودش فهمیده باشد .

جانم برایتان بگوید برای راه انداختن پدر مادر پوستم کنده شد، سرو‌کله زدنهای بسته بندی و اضافه بار به کنار، نمیدانم چرا دوتایشان اینقدر عصبی بودند، پدرجان که لحظه به لحظه میگفت عجب غلطی کردم، چطوری دوماه زندگیم را به امان خدا ول کنم و بروم، اصلا چرا بروم، خوب  میگیم اون بچه بیاد،اینطوری که بهتره،مادرجان البته آزرومتر بود و فقط منرا دق میداد از بس ریزه ریزه گوشه کنارهای چمدانها را دستکاری میکرد و چیزی  اضافه میکرد،به فرودگاه هم که رسیدند، با توجه به محدودیت زمانیه من مجبور شدم همانجا بروم‌و البته تا لحظه سوار شدن دقیقه به دقیقه با مادر در تماس باشم و ببینم نکنه که خدای ناکرده، همینجا تو‌همین مملکت اینها گم بشوند و از پرواز جا بمانند. با توجه به اینکه در بستن چمدان هم مهارتی نداشتند نگران بودم که مبادا مجبور به باز و بسته کردن بشوند که البته همین هم شد،به بارشان مشکوک شدند و فکر میکنید مورد شک چی بوده؟روغن طلایی زعفرانی نمیدونم چی چی.(دامنه بار مادر را حدس میزنید دیگه)

خدا پدر مادر تکنولوژی را بیامرزد که به لطف آن از لحظه ای که برادرک در آنطرف تحویلشان گرفت توانستم ببینمشان و همان عکس لحظه اول را برای همه فک وفامیل نگرانمان بفرستم که ایهاالناس، پدر مادر بنده صحیح و سالم در آغوش پسرکشان هستند.

و اما بعد از حضورشان، جایتان خالی، همان پدر جانی  که لحظه آخر هم میخواست قید سفر را بزند، چنان شنگول و‌منگول شده که والا من یکی شاخ درآوردم. اگر روزی آمدم  و اینجا نوشتم والدین گرامی بالکل قید برگشت را زده اند و‌آنطرفها ساکن شدند تعجب نکنید، کلا ورد زبان پدر جان شده اینکه یا خدای ما و‌آنها یکی نیست، یا قضیه دیگری در میان است، چطور میشود یکجا آنطور باشد و‌یک جا اینطور. خدا را شکر فعلا حسابی جو‌آنجا گرفته شان و مشغول خوشگذرانی،پسرجانشان هم که ور دلشان هست و البته به لطف واتز آپ(تنها نرم افزاری که مادر میتواند خودش به صورت مستقل با آن کار کند، چرایش را نمیدانم، هیچ کدام دیگر را یاد نمیگیرد که نمیگیرد) به صورت شبانه روزی با من و خواهرک هم در تماس هستند و‌گزارش لحظه ای میدهند از خوشیهایشان. 

الهی که عمر خوشیهای همگیتان طولانی باشد و‌همیشگی.

نظرات 3 + ارسال نظر
خاطره یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 07:41

ان شا الله سفرشان بی خطر باشد و در صحت و سلامت بازگردند

انشالا همه مسافرها به سلامت برگردند. ممنونم

سهیلا شنبه 5 تیر 1395 ساعت 16:00 http://nanehadi.blogsky.com

خدا رو شکر که به سلامت رسیدن.

ممنون عزیزم

مهروماه شنبه 5 تیر 1395 ساعت 02:49

سلام مریم عزیز
نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق .ان شالله پدر و مادرتون حسابی در کنار برادرتون خوش بگذرونن و به سلامتی برگردن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.