مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

خانه سازی

سلام

پسرکم یک خونه با بالشهای رنگی ساخته و اصرار داره همراه او توی خونه خوراکی غیر مفید بخوریم ، کمی خوراکی میخوریم ، فیلم میبینیم و آرام آرام توی بغلم قرار میگیره.

کمی بعد بلند میشه و کتابش را میاره که پدرش بخونه، چند لحظه میگذره و بعد اعلام می‌کنه خودش میخواد کتاب را بخونه ، شروع به خواندن می‌کنه و داستان را میسازه، میگه و میگه و من در دلم ضعف میکنم از بیانش، از بودنش و از آرامشی که دارد.


نظرات 2 + ارسال نظر
فنجون چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 09:22 http://Embrasser.blogsky.com

و ما از کل دوران کودکی همون خونه های بالشتی موند تو خاطرمون

دقیقا، خونه ها فوق العاده بودند، بازی توی خونه ها فوق العاده تر

Lily چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 06:52

مریم جان ایستگاه نهایی آرامش همون خونه بالشتیه. خدا نگهدار شادیهاتون

دقیقا، یکی از نابترین تجربه هایم بود، پسرک نگاهش، گرمای دست کوچولویش و صدایش آرامش‌بخش وجود منه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.