مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

پالتو سرمه ای

سلام

هوا کاملا تاریک بود که بیدار شدم، طبق معمول با کمی ترس به طبقه پایین‌اومدم، چند ماهی از سکونتمون توی این خونه میگذره ، هنوز وقتی تنها میام طبقه پایین  حس میکنم تمام درخت‌های پشت پنجره آدم هستند. آماده شدم که متوجه شدم مجددا پریود شدم ، دور از انتظار نبود، مدتهاست واکنش بدنم به استرس زیاد شده، لرزش دست چپم، بی حس شدن سمت چپ بدنم و بعد از چند ساعت تکرار پریود و البته یک سردرد پیوسته که همه مراحل را همراهی می‌کنه.

الان هوا نیمه تاریک  هست که توی سرویس هستم، پالتوی سرمه ای پوشیدم، این پالتو را خیلی دوست دارم، موقع خرید همراه همکارانم در مأموریت بودیم، گفتند جمعه سیاه هست ،اطلاعی از سیاهی نداشتم ، رفتیم خرید، اطلاع پیدا کردم که چه جهنمی از جمعیت میشه، احتمالا به خاطر همین سیاه میشه. فکر میکنم توی فروشگاه زارا بودیم و کلی لباس عجیب و غریب، من با یک تیشرت و کت نازک بودم، همکارانم با کاپشن و پالتو ضخیم، اصرار رو اصرار که اینرا بخر، تو اینطوری  کم میپوشی ما سردمون میشه. همکار دیگری کت خودش را توی لباسهای جمع شده در فروشگاه گم‌کرد، تمام فروشگاه دنبال کتش بودیم ، بلاخره من پالتو خریدم و کت او پیدا شد. شب خوبی بود.

.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.