مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

همراه پسرکم لب آب هستم، تلاش میکنم آخرین ساعتهای حضورم در جزیره ، برای پسرک خاطره دریا ذخیره کنم. تلاش میکنم خودم هم از دریا آرامش بگیرم برای ذخیره روزهای پیش رو. همسفر هم در حال رسیدگی به امورات خانواده اش در نقش یک پسر خوب هست، یک‌ خاطراتی توی سرم  یادآوری شد که جدی جدی جای من توی زندگی این مرد کجاست ، وقتی اینقدر حالش با خانواده اش خوب هست، وقتی تمام وقت لبخند از لبش کنار نمیره ، لبخندی که در شرایط عادی سالهاست ندیدم، خوب چرا باید ‌من توی زندگیش بمونم ؟ حالش را بد کنم؟فقط چون درآمدم بالاست ؟ تنها فایده بودن من ، برآورده شدن آرزوهای مالی اوست، نه هیچ‌چیز دیگری.

یک جورایی تو‌ مینیمم منحی زندگیم هستم، شرایط کاری خیلی خیلی حالم را بد کرده ، شرایط زندگی شخصی که الحمدلله روی هر زندگی زناشویی را سفید کرده ، تنها مانده زندگیم، خنده های از ته دل پسرکم هست، جدی جدی در دلم به زندگی التماس میکنم میشه چند لحظه نگهداری من پیاده بشم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
نسرین شنبه 18 آذر 1402 ساعت 11:18

سلام.برای زندگی مشترکت از مشاور هم کمک گرفتی؟ شاید بتونه شرایط را بهتر کنه

سلام، بله ، کمک گرفتیم و بعضی جاها کمک خوبی بوده و خیلی جاها کافی نبوده

اوا جمعه 17 آذر 1402 ساعت 15:09

چرا کارت را عوض نمی کنی؟ هیچ چیزی ارزش از بین رفتن اعصاب آدم را نداره، مخصوصا وقتی همسرت قدر نمی دونه و داری روز های خوب کودکی پسرت را از دست میدی با کار زیاد.

کارم را خیلی دوست داشتم و هنوز هم دارم، پله پله براش زحمت کشیدم و نمی‌خوام به راحتی کنارش بگذارم ، البته که اولویت آرامش خودم هست و اگر نتونم قضایا را درست کنم ، حتما عوض میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.