سلام
خسته و کلافه از گرما ، بلاخره در هتل مستقر شدیم، پیش بینی خستگی را کرده بودیم ،بههمین دلیل نهار امروز را همراه داشتیم. پسرک تمام وقت منتظر رفتن لب ساحل و شن بازی بود، اما خدا را شکر بلاخره خواب وخستگی شکستش داد و الان کنار من دراز کشیده و من طبق معمول محو صورت قشنگش.
همسفر روی تخت دیگری خوابیده و البته سایر همراهان هم احتمالا خواب هستند، خیلی ناگهانی از حال و هوای تلخ و دوست نداشتی این چند روز فاصله گرفتم، انکار یک دفعه توی یک دنیای دیگه پرتاب شدم، نیاز به خواب داشتم، آرام آرام که چشمم روی هم رفت، همه چیز برگشت توی ذهنم، انگار دوباره من موندم وسط دنیا دنیا نامردی مطلق. اینجا مینویسم، دلم پر میزنم برای برگشتن به قبل از یکشنبه هفته قبل و بودن تو خواب خرگوشی ، بودن تو بی خبری ، مثلا همه چیز خوبه ، همه آدمها امن هستند ، دوستانم، دوستم ، بی قید و شرط دوست هست، ارتبلطمون قیمت نداره مشروط به اما و اگر های مکارانه نیست، مشروط به هیچ چیز نیست و بودن مت، خود من مهمترین عامل دوستی هستم اما
الان یکشنبه هفته قبل نیست، الان دقیقا سه شنبه روز اول مسافرتی هست که من خیلی منتظر بودم ولی حالا که رسیدم، آنقدرخسته وغمکین هستم که حتی دست و دلم به یک شادیرساده نمیره.
چقدر دنیای ساده خودم را دوست داشتم، چقدر از دنیای واقعی فاصله داشتم، چقدر دلم غمکینه، چقدر دلم میخواد ازم دلجویی بشه و بگه که من میدونم این رسمش نبود اما...
امروز دیگه عصبانی نیستم، هیچخشمی ندارم، اما اندازه همین پهنای آبی رنگ و گرم جلوی چشمهایم ، غمگین هستم.امروز یکی از غمگینترین روزهای زندگیم را درون خودم تجربه میکنم، مثل همیشه تو تنهایی مطلق.
امروز فهمیدم چرا این دفعه اینقدر به هم ریختم و همه چیز اینقدر سنگین بود، من آخرین آدم امن زندگیم را که برای خودم داشتم ، از دست دادم و این برای مریمهمیشه متزلزل خیلی سنگینه.
مریم جون فرصت رو غنیمت بدون برو کنار دریا ، غصه هات رو بده به دریا، امانت برات نگه دارِ، خودت برو این چند روز فقط و فقط با همسر و پسرت کیف کن بعد موقع برگشت حالا میشه یه کاریش کرد . خوش بگذره به سلامتی و دل خوش .
ممنون از لطفت، همین کار را میکنم. همه تلاشم را میکنم چون حق پسرکم هست، حق همسفرم و حق خودم.