مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

تاتو

سلام

یک زمانی، توی یک جریانی ، دلخوری پیش اومد. اصولا  دلخوریهای من از عزیزترینها و نزدیکترینهام هست، چون من از آنها که دورن، انتظاری ندارم اما هرچی نزدیکتر، اوضاع پیچیده تر و خاصتر میشه.

خلاصه دلخوری پیش اومد، خواست ببخشمش، تونستم از ته دلم، اما فقط بخشیدم، نتونستم فراموش کنم، به خودش که گفتم:می‌بخشم اما فراموش نمیکنم، معترض شد و...

این روزها خیلی فکر کردم ، دلم میخواست بتونم هم ببخشم و‌هم فراموش کنم، صرفا برای آرامتر شدن ذهن خودم اما نمیتونم. نه میتونم ببخشم و نه از یادم میره.

سالهاست دلم یک تاتو زدن میخواد، یک طرح مینی‌مال و ظریف. انجام ندادم چون از هرچیز دائمی گریزانم. این روزها تصمیم گرفتم که تاتو را انجام بدم، احتمالا روی قسمت بیرونی انگشت دست چپم. دلم میخواد تا ابد یادم بمونه با خودم چکار کردم و اجازه دادم با مریم حساس درونم چکار کنند.


نظرات 1 + ارسال نظر
عابر دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت 19:00

سلام. طبیعیه دیگه آدم چطوری میتونه یه بخش از حافظه اش رو پاک کنه ، بخشیدی کافیه یعنی درصدد انتقام نیستی. تتو با مزه است ، انگشت حلقه شادمهر عقیلی رو دیدی به جای حلقه تتو داره .البته فکر کنم خیلی درد داشته باشه ولی ایده اش جالب بود. خسته نباشید راستی، الان فکر کنم از سرکار برگشتید من امروز که هوا افتضاح بود مدام به کسایی که مجبور بودن بیرون خونه باشن فکر میکردم.

این روزها مطلقا دلم نمی‌خواد اتفاقی که افتاده را فراموش کنم، چون به محض کمرنگ شدنش توی ذهنم، بار دیگه به شبه رفیقی اجازه میدم در دوستانه ترین شکل ممکن، مصلحت سنجی کنه.
تتو دوست داشتنیه البته برای من نوع ظریف و لطیفش.
هوا سم خالص بود و هست.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.