مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

استخر آبی

سلام

کارهای خونه تقریبا تمام شده، اما ذهن آشفته من هنوز نا ارامه،غز خونه تا استخر محوطه حدود ده دقیقه پیاده روی هست، دارم میرم سمت استخر، می‌دونم که آب جز معدود دوستان وفادارم هست که کمکم میکنه، می‌دونم یا هربار پرش ،بخشی از تلخی وجودم را به اون میدم و بزرگوارانه  بدون منت قبولش میکنه . توی مسیرم هر سه متر یک درخت چنار هست، طبق اطلاعات نه چندان کامل من بیشتر از صد سال  سن دارند و خدا می‌دونه تو این صدسال چه چیزها که به چشم ندیدند، اگر حمل بر کم ذهنی نشه، زیاد باهاشون حرف میزنم، اما امشب حس حرف ندارم ، براشون میخونم، توی گوشم طعنه مهستی روی تکرار هست و من هم همین را میخونم و البته که می‌دونم این یک آهنگ را خوب میخونم.

خوش باشید ,

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.