مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادر-پسری

سلام

کنار پسرکم دراز کشیدم ، مثل یک عروسک خوابیده، چند دسته موهای تابدارش اومده از روی پیشانیش رد شده و کنار مژه های بلندش قرار گرفته ، نگاهش میکنم و نگاهش میکنم بیشتر عاشقش میشم. نمی‌دونم به چشمهای من اینجوری هست یا واقعا اینقدر خوشگله، همه وجودش به ویژه چشمهاش، من میمیرم برای چشمهای مشکی و برق نگاهش.

از صبح دوتایی مشغول خریدهای آخر برای مهمانها بودیم، تا شب فرصت داریم همه چیز آماده بشه و من فرصت دارم خودم آماده بشم. توی فروشگاه سبد را به دستش دادم و هرچی برداشت ، درست برداشت.باورتون میشه چقدر دلم برای خرید میوه و سبزیجات و گشتن توی مغازه های میوه فروشی تنگ شده بود، اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی خرید کردم، کلی توی مغازه چرخیدم و خریدم و البته مغزم از قیمتها سوت کشید، بعد کلی توی خیابانها ویراژ دادیم و با آهنگهای جنگولک رقصیدیم و آخرین خریدمون یک دسته گل میخک خوش رنگ بود از آقای وانت گل فروشی که کنار خیابان می ایستد و من عاشق گلهاشم. قرار بود پسرکم گل را انتخاب کنه اما راستش ضمن احترام به زیبایی همه گلها، من یک خرده روی گل سخت سلیقه هستم. کلی تلاش کردم با یک دموکراسی هدایت شونده ، سلیقه مورد نظرم را روی زبانش جاری کنم و موفق شدم. الان گل‌های خوشحالم توی گلدان سفال خوش نقش و نگاری که هدیه برادرکم و همسرش هست و من عاشقش هستم روی میز قرار گرفته و البته تمام خریدهای دیگر هم جاسازی شده. همسفر از صبح بیشتر خانه را مرتب و نظافت کرده، یک آشپزخانه سروسامان بگیرد ، دیگر کاری نداریم.

*این چند روز دایم حس میکنم قلبم سمت راست هست، از بس که یک چیزی دقیقا شبیه قلب این سمت راست می‌گوید و فشرده می شود و درد دارد. به ویژه از نیمه شب گذشته. حس لحظه آخر داشتم ، انگار که همه چیز داره تمام میشه. اوضاع آنقدر خراب بود که همسفر نگران و عصبانی شود و هم آغوشش را بازکند تا شاید آرامش برگردد و البته هرچه بد و بیراه بلد باشد نثار مدل کار کردن من و کار من و استرس من کند.الان بهترم، همراهی با پسرکم حالم را بهتر کرده ، چند دقیقه ای توی خیاط خونه قدم زدم، فکر میکنم هفته ها بود پا به آن نگذاشته بودم. دارم تلاش میکنم آرام آرام دونه دونه زخمه‌ای روانم را درمان کنم. زنجیره ای از اگرها ، توی ذهنم اگر اتفاق می افتاد، تصمیم های خوبی می‌گرفتم ، مشکل همان چند اگر هست که بدجوری معلق هست.

الهی حال دلتون  خوب باشه، فارق از هر بودن و نبودنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.