مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادر و‌...

سلام

بی خوابی به سرم زد و کلافه از نخوابیدن با سرویس هماهنگ کردم زودتر بیاد دنبالم، تقریبا نزدیک کارخانه هستم. و دلم میخواد ساعتی دور از همه بتونم تو اتاقم خلوت کنم و خودم را آرام کنم, خدا را شکر همسفر و پسرک خواب بودند و  امشب اعتراضی ندارم که تو را ول کنند نصف شب میری کارخانه و...‌

مهدکودک پسرم گروه کتابخوانی برای مادران دارد،دوشنبه ها صبح دور هم جمع میشن و کتابی که قبلاً معرفی و خواندند، با هم بررسی میکنند، فضا و جو خوبی دارند ، من هم که مثل همیشه نمیتونم شرکت کنم و از دور چیزهایی در گروه میبینم.

مدتی در مورد کتاب مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران نوشته خانم توران میرهادی صحبت کردند، خیلی هم صحبت کردند. کلی گشتم تا بتونم کتاب را بخرم ، حداقل اگر در گروه حضور ندارم،شخصا بخونم و استفاده کنم. کتاب دیر به دستم رسید، رسیدنش هم زمان شد با چالش جدید کاری و ذهنی من. اگر در خانه باشم و چشم درد و سردرد امان بدهد، خواندنش فوق العاده است، دوستش دارم و شبیه همان مخدر پست قبلی عمل میکند.البته که تمام سعی من برای خواندن محدود به چند صفحه شده تا الان ولی همین هم خوب است. فرصتی داشتید بخوانید.

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت 10:44

روبراهی؟
مهمونات اومدن؟

ممنون ، فردا شب میان انشالا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.