مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

تو عالم گیجی و بدخوابی صدای اذان میشنوم، فکر میکنم مدتهاست که این صدا را نشنیدم، سالها قبل با شنیدنش تمام وجود پر از آرامش میشد اما الان توی تخت نشستم ، تمام وجودم را گوش کردم تا بشنوم، دلم خواست دوباره یک حس آرام از وجودم بگذره اما نشد.

مدتهاست به هرچیزی چنگ میزنم که حال خوب و آرامی برایم بیاورد، راستش تنها چیزی که گاهی موثر بوده ، اگر پسرکم اجازه دهد و قلدربازب نکند بغل کردنش و بویبدنش و شنیدن صدای ضربان قلبش هست ، یک‌چیزی مثل کشیدن مخدری ، آرام بخش هست البته که اگر بگذارد

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت 13:47

سلام مریم جان
بارها و بارها نوشتم و پاک کردم
اما قول دادم این دفعه این کار رو نکنم
تمام حرفهاتون رو با گوشت و پوست و استخوان درک میکنم دقیقا سال آخر کاری
مدیر ارشدم فقط بخاطر یک مسئله کوچک طردم کرد و کسی که خودم آوردم و بزرگ کردم شد قاتل روح و روانم
میتونستم بمونم و مبارزه کنم و قطعا پیروز میشدم مدیر عاملمون شدیدا پشتم بود اما نخواستم با ۲۱ سال کار بازنشسته شدم خیلی ضرر مالی کردم اما روح و روانم آزاد شد
از قدیم گفتند روزی رسان خداست و عجیب به چشم دیدم منی که از هر چه کار بود متنفر شده بودم برگشتم به کار اما این بار کاری که متعلق به خودم و خانواده ام بود و تازه درک کردم کار یعنی چی ....
خیلی سخته در مقام فعلیم باید همه چی رو بدونم اما وقتی روحت آرام باشه از عهده هر کاری بر می یایی و من موفق شدم .... هزاران هزار بار خدا رو شکر
اما اگر حتی به دنیای کار هم برنمیگشتم مطمئنم لحظه ای پشیمون نمی‌شدم انسانها یکبار بدنیا می یابند و یک بار می‌میرند بیشترش گذشت پس ترجیح میدم آرام باشم همین .... شما پسری داری نازنین و دلبند و من تنهای تنهام پس برای من قطعا سخت تر بود اما موفق شدم
دیگه تصمیم با خودت ...

سلام سپیده عزیز
ممنون از به اشتراک گذاری خاطره آن و متاسفم که درک می‌کنی حال منرا.
این روزها تو برزخم، بین کاری که برای اون زحمت کشیدم و بزرگش کردم و حال تلخ الآنم ، بین درآمد عالی شرکت و تصور مشکلات مالی، بین تمام وابستگی‌ها و دلبستگی های کار و البته بی مرامی و بی شرافتی کار در حال دست و‌پا زدنم، صادقانه اعتراف میکنم که از هر تصمیمی شدیدا میترسم

پت چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت 12:07

آخخخیییی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.