مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

از این شبها که زمان نمیگذره

سلام

از شدت بیخوابی کلافه شدم، اما هنوز مثل مار به خودم میپیچم، راستش آنقدر میزان حس خشم و تحقیر درونم بالاست که روانم هیچ مدلی نمیتونه اجازه بده ، دقایقی چشمهایم بسته بشن و بدنم فارغ از هر حس بدی بتونه ریلکس کنه. فکر میکنم تو این چهل و هشت ساعت، کمتر از یک ساعت خواب داشتم و کمتر از یک قاشق غذا خوردم. مثل یک آدم توی گل گیر کرده، تا تنها شدم فقط سیگار کشیدم یا قهوه نوشیدم .

تقریبا تمام روزم را از ساعت ۸,صبح تا ۷بعدداز ظهر توی جلسه مزخرف بودم، با فاصله یک صندلی از دیوار اعتماد ریخته شده.تمام روز لبخند مزخرف و تهوع آور روی لب دیوار اعتماد ریخته شده را دیدم و هنوز از حجم بی شرافتی که یک انسان می‌تونه به نمایش بگذاره  حیرانم.

حال بدم از حجم بی تفاوتی همسفرم در این دوروز بیشتر و بیشتر شده و بدبختانه بخوام اعتراف کنم، از شدت بی کسی و بی همراهی و تنهایی در این دوروز در حال دق کردنم. به خداوندی خدا اگر می‌توانستم ، سوار یک اتوبوس میشدم به دورترین نقطه ممکن، چند روزی دور شوم از تمام چیزی که شده اینه دق و حسرت من تا بلاخره ببینم با خودم چند چندم، این حجم حقارت روانم پیش خودم را نمیبخشم بر خودم.

دوروز دیگر مهمان دارم، در شرایط روتین و عادی هم مضطرب بودم اما الان ، من فقط تنهایی میخوام، دور از همه تا خودم زخم روانم و روحم را مرحمت بگذارم.

ایکاش زودتر صبح بشه، هرچند که تمام آرزوی امروزم این بود که زودتر شب بشه

نظرات 2 + ارسال نظر
پت چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت 12:05

اگر میتونید سفر کوتاه حتی درونشهری به یه جای جدید داشته باشید که فعلا رو رد کنید و بعدش در اولین فرصت یه سفر برید. این که میگن حال مادر خونه خوب باشه تا حال همه خوب باشه، به نظرم درسته. از سفر شما همه سود میکنند

ممنون از پیشنهادتون، سعی میکنم فردا از استخر استفاده کنم. متاسفانه تعداد زیادی از عکس العملهای جسمیم برگشته و حتما باید شرایطم را آرام کنم

عابر چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت 09:22

سلام . مریم جان فارغ از اینکه مشکلت چیه ، ببین آخر قصه قرارِ چی بشه، ببین اگر ده سال دیگه برگردی به این دوران باز همین پروسه تحت فشار کاری رو ادامه میدی یا نه ، اگه بحث مالیه خوب واقعا با توجه به شرایط نمیشه کاریش کرد ولی اگر فقط پرستیژ اجتماعی و .... است به نظرم اگر اگر اگر توی تنهایی خودت شغلت اولویت اولت نیست، یه تجدید نظری کن ،شاید یه جایی که حجم کاریش کمتر باشه بتونه حالت رو کلا خوب کنه اما یه وقت آدم توی تنهاییه خودش وقتی با خودش صادقه میگه خوب برای من عنوان شغلی خیلی مهمه ، کلی تلاش کردم برای این نقطه ،پس همه دردسرهاش رو تحمل میکنم ، صدبار دیگه هم برگردم به این نقطه بازهم کار و کار و کار .
پر حرفی کردم میخواستم اینم بگم ،سردردهای میگرنی چون من دچارشم حالت نوسان خلقی هم ایجاد میکنه یه بخش عمده اش میتونه اون باشه، کیفیت زندگی رو واقعا پایین میاره.

عابر عزیز سلام و ممنون از کامنت ارامبخشت.
صحبت شما کاملا صحیح است ، اما وابستگی روانی و عاطفی من به کارم، تصمیم گرفتن را سخت کرده برام، تلاشم را آرام کردن خودم میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.