مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

عطر کوکو سیب زمینی

سلام

نرم افزار ترددم نشان میده که در ماه جاری، تا الان چهار مرتبه رفتم ماموریت، همون اداره کذایی. آنقدر زیاد بوده که حتی گارسن خوش تیپ و خوش نقش و نگار کافه بغل اداره، کاملا منرا بشناسه و بدونه میز کنار پریز برق لازم دارم. از بخش اداره و رفتار نچسب پرسنلش که بگذریم، ادامه کار که حتما باید همونجا انجام بشه و به لحاظ نیاز به کار مجبور به حضور در اون‌کافه خوشگله میشم ، فوق العاده میشه. زیر سیگاری پر شده با پودر (نمی‌دونم چی مثلا قهوه)  هی پر میشه و من با یک آرامش خوب و دور از کارخانه کارم را پیش میبرم.‌معمولا می‌دونم میتونم به تحویل گرفتن پسرک از مهد بشم و این خود خود خوشبختی میشه برای من. امروز به خونه که رسیدیم کمی بازی کرد و بعد به محوطه رفت. آشپزی کردم از نوع سخت(سرخ کردن کو کو یا کتلت برای من خیلی سخته). خونه تمیز کردم، چای دم کردم ، سینی خوراکی و میوه آماده کردم و همسفر سورپرایز از بودن کسی در خانه، کلید به در انداخت.

الان دارم آماده میشم یک دوش بگیرم، به خاطر زیاد روی پا ایستادن کمرم کمی گرفته و دقایقی روی تخت دراز کشیدم، صدای خنده های قشنگشون از طبقه پایین میاد و حالم خوب میشه از حال قشنگشون (البته حدس میزنم صلحشون زیاد طولانی نباشه و خیلی زود بازی خشن بشه).

تلاش میکنم حال بد جلسه دیشب و رفتار نه چندان مناسب یکی از مدیرانم(ماشالا یک دنیا آقا بالاسر و خانم بالاسر دارم) را فراموش کنم، بحث بدو بی ادبانه هردو طرفه با یکی از همکارانم را هم که گاها میتونیم همدیگر را تکه پاره کنیم ، دلواپسی جلسه فردا را هم. الان فقط تو عطر خوش کوکو سیب میکنم و صدای قشنگ مردان خونه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.