سلام
نیمه شبتون بخیر(خونه ما از نه شب دیگه استارت نیمه شب میخوره).من بنا بر ماهیت پستی که توی کارخانه دارم باید همیشه در دسترس باشم، قانون مزخرفی هست، ولی هست دیگه. بنا بر اقدام چند روز گذشته هم تذکر گرفتم که لیدی جان ، شما با خودت چی فکر کردی که نرم افزارها را به مزاحم نشید تغییر دادی؟همه اینها باعث شد که دیگه جرئت اینکار را نداشته باشم.
امروز درگیری بدی بین پرسنلم و پرسنل واحد تولید پیش اومد ، خیلی حاشیه داشت و خدا میدونه الان که شیفت شب اومده سرکار، چقدر کامنت با انرژی منفی داره میاد روی گوشیم و خواب مریم را پرانده و به همین دلیل اومده اینجا ، تا اونها را نخونه و حواسش پرت بشه.
تلاش کردم پسرکم را بخوابونم هنوز تنها نمیخوابه و شدیدا اعتقاد داره و تکرار میکنه هیچ کسی تنها نیست و تنها نمی خوابه، فقط من تنهام ،تو با بابا میخوابی، فلانی با داداشش ، اون یکی با داداشش، همه داداش دارند و من ندارم و من اصلا خانواده ندارم. شما فکر من به اینجا که میرسه یک چیزی چنگ میزنم وسط قلب من، یک چیزی میترکه توی مغز من و اجبارا لبخند میاد روی لبم که وروجک، این حرفها چیه، ما همه یک خانواده هستیم، من و بابا و تو، یک خانواده هستیم و دلم میلرزه اگر روزی جدی جدی و آگاهانه همه منرا انکار کرد، اگر منرا خانواده ندانست ، مادر ندانست ، چی از من میمونه؟من چطوری توی ذهنش خودمو حک کنم ، ماهیتم را، مادریم را؟
این چالش های تمام نشدنی با بچه ها
امان از این چالشها و امان از فکرهای منفی من در مورد حرفهای پسرکم
با مشاور صحبت کردید؟
سلام، بله. به دلیل حادثه سرقت چند سال قبل . روبرو شدن نیما با دزدها در اتاق خودش حاضر نیست تنها بخوابه و البته شرایط قبل از پیش ما اومدن، اصراری نداشتیم تا الان برای جدا خوابیدن. البته الان در حال تلاش هستیم