مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادر غیر هنرمند

سلام 

شب شما بخیر

باورتون میشه یک نفر الان به دلیل اینکه تونسته چند لحظه کمرش را روی زمین بگذاره تا دردش آروم بگیره، حس خوشبختترین‌ ادم دنیا را داره؟یعنی سقف خواسته ها و‌آرزوهام همینقدره والا.

پسرکم از من صدای ماشین پلیس خواسته، بعد آمبولانس و بعد آتش نشانی، به جان خودم فکر میکردم صدای اینها یکی هست ، از همش ایراد گرفته و میگه تو بلد نیستی. مجبور شدم صدای هر سه را دانلود کنم، بعد از چهل سال زندگی فهمیدم اینها فرق دارند، پسره نیم‌وجبی سکه یک پولم کرد، خوب مگه چقدر فرق دارند؟شبیه‌ این معزل را با نقاشی پیدا کردم، از من تصویر شتر میخواد، اسب‌ و گرگ، نتیجه تلاش من میشه یک‌چیز چهار پا که شبیه هیچ کدام نیست و در نهایت صدای اعتراضش بلند میشه که تو بلد نیستی.

*عاشق صدای باد توی درخت‌ها هستم و هوای ابری. دلم باران میخواد فراوان، خیلی زیاد.


نظرات 2 + ارسال نظر
پت دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 21:35

اگر بدونید چقدر از خوندنتون لذت میبرم.

مخصوصا اون جایی که قدیمها در مورد اینکه سبک زندگیتون و انتخابهاتون با میانگین (سنتی زمان ما) جامعه و انتظاراتش متفاوته نوشته بودید. برای من مثل یه هوای تازه بود. مسیری که برای نیما رفتید، برای کارتون، برای شخص خودتون... تک تکش به من میگه تنها نیستم.

فکر میکنم یک سال حدودا از شما کوچکتر باشم. برای منم همیشه کارم اولویتم بوده. شغلم بخشی از هویتم بوده. همیشه تو تصورات جوانیم خودم رو سرشلوغ و تصمیم گیر تو کارهای مهم و اثرگذار میدیدم.


میراثم رو تو بچه هایی (نداشته م) که ازم میمونه نمیبینم، بلکه تو اثر حرفه ای که برای جامعه امیدوارم بذارم میبینم. شاید یه روز منم نیمایی تو زندگیم داشته باشم، اما دقیقا به همون دلیلی که شما نوشته بودید.

خلاصه دمتون گرم که نفس تازه دادید به روحم.


پ. ن. من همونیم که چند شب پیش تا صبح تو وبلاگتون میچرخید

سلام خوش اومدید به خونه من.
نمیتونم بگم براتون خوشحالم یا ناراحت ، چون می‌دونم خلاف مسیر جامعه حرکت کردن چقدر سخت و هزینه بردار هست اما میتونم براتون آرزوی حال خوب کنم برای هر تصمیمی که توی اون خودتون اولویت هستید.
امیدوارم روزی تجربه بودن نیما گونه ای را در زندگیتون داشته باشید، لذت بزرگ شدنش و پرورش دادنش، و دل بستم بهش را تجربه کنید و البته تلخی‌های خاص این ارتباط را. زندگی عجیب رنگ دیگه ای میگیره.
پ.ن.آمار یک شب وبلاگ عجیب و غریب بالا بود

لیلی دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 20:36

مریم جون امیدوارم یه بارون قشنگ‌ پاییزی این خلوتت رو‌ قشنگتر کنه

ممنون از آرزوی خوبت برای من و پاییز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.