مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

خبر خوب بدم اول کار، پرونده ای که برای اون همه رفتم اداره و داستان داشت، بلاخره تایید شد، امشب، همین دقایقی پیش. خیلی خیلی اذیتم کرد و داستان حاشیه دار پیدا کرد اما بلاخره شد.

خیلی اتفاقی با وبلاگی آشنا شدم که مات و مبهوت کرد. آخرین پست نویسنده که اولین پست آشنایی من با ایشون بود، در واقع خداحافظی ایشون با وبلاگ، دنیا و زندگی بود به دلیل بیماری پیشرفته و انتخاب مرگ خودخواسته. نمیتونم بگم چقدر برام شوک آور بود خوندن ابتدای راه، هرچی بیشتر میخونم بیشتر شیفته این دختر میشم و البته هر از چندگاهی ، به یاد آوردن نبودن اون، یک حس تلخ و حسرت میده بهم.

با خودم میگم عجب اثرانکشتی از خودش به جا گذاشته ، میخونم و میخونم غرق میشم توی نگاه و نوع فکرش.

چند روز پسرک درگیر چالش گوارشی شده، خیلی اذیت شده ، چاره ای نبود برای  برخی موارد اما نتیجه فعلا اینه مامان بد منم. بابا خوبه.

فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
سرن جمعه 12 آبان 1402 ساعت 03:47 https://serendarsokoot.blogsky.com/

من هم هزار گاهی همچنان می رم و تصویر لبخند نرمش رو نگاه می کنم
و دفعه ی پیش گه دیدم خواهرش بعد از چند سال دوباره یه پیت کوتاه گذاشته
البته نمی دونم چرا فکر کردم دارم درباره همونی میگم که تو منظورته

همون هست سرن جان و باور نمیکنی که چطوری روانم را به هم ریخته ، یک حس عجیب و گنگی دارم ، وقتی میخونمش حس بلاتکلیفی پیدا میکنم و گیج میشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.