مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

بعضی روزها

سلام

روزهایی که فشار کاری خیلی زیاد می‌ره بالا، نه از یک طرف، بلکه از جهات مختلف، مصداق کامل ضرب المثل سگ‌میزنه، گربه می‌رقصه میشه برای من.

تصویرم از حضورم در اداره ، این بود که نهایتا ساعت ۹صبح کارم تمام میشه و من حدود ۱۰:۳۰میرسم خونه، چند ساعت خلوت ، بعد از مدتها خواهم داشت تا خستگی جسمی و روحی این مدت جبران  بشه.یاعت دو بعد از ظهر میرم مهدکودک دنبال پسرک تا چیزی که اون دوست داره و خیلی خوشحال میشه هم اتفاق بی افته، اما

نمی‌دونم چرا شرایط کار چرا یک طور دیگه رفت جلو. از ساعت ۸:۳۰دنبال یک میز گشتم و هی به خودم گفتم آرام باش ، کارها می‌ره جلو. توی یک کافه تونستم کنار پریز برق  میر خالی پیدا کنم تا نگران شارژ لب تاپ و گوشی نباشم. با نت کلنگی گوشی ، سیستم را راه انداختم و خدا می‌دونه چقدر مجبور شدم برای جمع آوری مدارک، تلفنی صحبت کنم . گوشی روی گوشم زنگ می‌خورد و نرم افزار تیمز روی سیستم مدل به مدل پیغام برام می‌فرستاد. باور کنید تعداد کامنتهای پرسنلم در تمام هفته گذشته اینقدر نبود که در این چند ساعت ، آن هم با این تنوع موضوع.:

یک نفر برای چندمین روز متوالی مرخصی ساعتی میخواست و کلی توضیح تایپ میکرد

یک نفر با پرسنل تولید بحث کرده بود و طرف فحش نامناسب داده و ایشان امروز اصرار به پیگیری کمیته انضباطی داشتند.

یک نفر تست دستگاه را که رد شده گزارش میدادو علتش را نکیتونیت پیدا کنه و از من میخواست.

یک نفر برای اعلام ورودهاییکه‌نتونسته بررسی کنه، توضیحات مزخرف میداد و اصرار داشت من مجوز بدم تاخیر ، قابل پذیرش بوده.

یک نفر یکی موضوعاتی که قبل‌تر در موردش بحث کردیم را می‌نوشت.

دو پرسنلم که یکی پا به ماه هست و دیگری همیشه تو فاز قهر وقت خصوصی میخواستند برای امروز و  از تمام اینها فقط یک نوتیفکیشن میدیدم و شدیدا نیاز داشتم تمرکزم روی جلسه ای که برای پرونده مجبور شدم داشته باشم از طریق تیمز توی کافه داشته باشم.(از نگاه آدمهای تو‌کافه فاکتور میگیرم)

عینک همراهم نبود و مجددا بعد از دوساعت کار کردن تهوع و سردرد آزارم میداد. 

به خداوندی خدا احسای میکردم. امروز خدا جدی جدی با من شوخی داره ها. لحظاتی حس کردم جدی جدی دارم کم میارم. برخلاف قانون جدی شرکت توی تینز، do not disturb  زدم و همین الان فهمیدم تا همین لحظه الان تغییر وضعیت ندادم و این یعنی روز شنبه توبیخ جدی(فقط تو این حالت نوتیفیکیشن نمیاد دیگه).

نزدیک ساعت ۱۲فهمیدم کارشناس اداره اصلا پرونده را تایید نمیکنه و اصرار داره پروسه از مسیر دیگری طی بشه و  این یعنی حجم کاری که دو هفته انجام دادم پر و شروع مجدد و گفته بودم تا امروز وقت دارم.راستش حس بدبختی و بیچارگی مطلقی داشتم ، اصلا قرار نبود ، امروز اینطوری بره جلو.یک چند لحظه ای ، قشنگیهای میزهای اطراف را دبدم، اکثرا لبخند می‌زدند و گفتگوها شادمانه بود،دز واقع تنها میز رو مخ کافه مال من بود.با عرض شرمندگی چند لحظه سرم را گذاشتم روی میز و گریه کردم، خیلی خیلی حس ناتوانی و درماندگی داشتم. گریه که کردم ، حالم بهتر شد و شروع کردم و تلفن همسفر روی گوشی یادم اورد،وای برمن،قرار بود برم دنبال پسرکم.

اسنپ گرفتم  و به مهد زنگ زدم که دیرتر میرسم و تمام مسیر فایل بارگذاری کردم و سرگیجه بیشتر شد. به کوچه مهدکودک که رسیدم ،تلفنم زنگ خورد،متلسفانه جواب دادم و  یک همکار بی ادبانه آرین مکالمه ای را که میتونید انجام داد و حدی جدی نگاهم رفت به آسمان که میشه بس کنی دیگه؟ پسرکم که ظاهر شد، گوشی را بدون توجه به دیسیپلین کاری و اخلاقی قطع کردم،جدی جدی نمی‌تونستم رفتار دیگه داشته باشم. پسرکم به آغوشم پر زد و من مردم از خوشی.

توی خونه مجبور شدم دو ساعتی کار کنم ، به مدیرم اطلاع دادم کار جمع نمیشه، فقط برای جلو رفتن  پرونده، از هر بخش مدارکی بارگذاری کردم و بلاخره ارسال شد.

راستش هیچ امیدی ندارم اما ‌عجیب دلم میخواد معجزه ای بشه و این گره کور پرونده باز بشه. به اندازه کافی پاسخ ندادن های امروزم برایم هزینه خواهد داشت.

*الان، کمی نزدیک ساعت نه شب، توی حیاط و رو به ماهی که تقریبا پشت ابر هست و درخت‌های که جلوش دلبری میکنند، نشستم، مغزم یک جورایی هنگه، خیلی هنگ. تلاش میکنم آروم بشم، حتی به جسمم هم که کم آورده و زیر فشار روانی امروز به فاصله چند روز دوباره آلارم پریود داده هم سخت نمی‌گیرم ، دارم تلاش میکنم ساعتهای آخر روز تمام تعفن امروز را توی خودش دفن کنم و برم برای آخر هفته آروم ، تلاش میکنم بشه.


کار را از اول شروع کردم، بعد از مدتی هست کردم چشمم 

نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول پنج‌شنبه 4 آبان 1402 ساعت 18:35 http://Haroz.blogsky.com

فقط خوندنش کافیه تا آدم سردرد بگیره، دیگه وای به حال بودن تو اون حالت
خدا قوت امیدوارم هفته دیگه کار به ارومترین و شیرین ترین حالت ممکن پیش بره
استراحت کن حسابی این اخر هفته رو

والا الان دیدم چقدر غلط املایی دارم.ممنون از آرزوی خوبت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.