مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

کروکودیل تاکسی سوار

سلام  

حال و احوال شما؟

 من خیلی با خودم تمرین میکنم از همسفرم انتظار نداشته باشم،قبول کنم که فکرش و  روحیاتش همینه و عوض نمیشه و خودم را عذاب ندم، اما نمیشه.

گاهی اوقات حس میکنم توی دید همسفر ، یک کروکودیل پوست کلفت هستم که هیچیش نمیشه، که هرچقدر هم کار کنه ، سخت کار کنه بازهم ادامه میده و چیزی نمی‌خواد.

دیروز دقیقا شش ساعت توی ترافیک مزخرف بودم ، سردرد داشت منو می‌کشت. دو ساعت اول صبح، دوساعت نیمه ظهر، دوساعت غروب. از شدت سردرد و چشم درد تهوع داشتم، دلم میخواست، حسرت داشتم ، آرزو داشتم بغلم کنه و بگه چقدر خسته شدی، چقدر اذیت شدی، تو استراحت کن ، من هستم، اما غرق توی گوشی و‌کارش بود. امروز ۷صبح یک جلسه مهم داشت. تاکید می‌کنه به پسرکم که من باید زود بخوابم، تو با مامان باش. فاصله دفتر همسفر تا منزل ما کمتر از دو دقیقه هست. 

یکی از راننده های دیروز رفتار پرخطر داشت، هم رانندگی  وهم رفتاری. اطلاعات سفر را برای همسفر فرستادم، دلم میخواست تصور کنم حواسش هست، برای دوستی هم فرستادم. همسفر تا همین الان حتی پیغامم را ندیده و دیگری بیشتر از ده بار دیروز تماس گرفت که نگران نباش ، من مسیرت را چک‌میکنم.

من  میمبرم برای توجهی که از سمت همسفر باشه، توجهی که شاید صدها برابر از طرف چراغ سبز و قرمز های اطراف میاد اما از سمت او نه. یک‌موقعهایی حس میکنم نخواستنی ترین موجود زندگیش هستم.

یک‌موقعی دلم میخواد دستهاشو بگیرم و بگم قرار ما این نبود.

نظرات 5 + ارسال نظر
ویرگول چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 20:44 http://Haroz.blogsky.com

نمی دونم چی بگم فقط می تونم مجازی در آغوشت بگیرم تا کمی آروم بشی

ممنون عزیزم از انرژی خوبت، این روزها هم بخشی از زندگی هست

مهروماه چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 19:57

از صمیم قلبم درکت می کنم

متاسفم، ایکاش حالم را نمیفهمیدید

مهسا چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 11:43

متاسفانه بعضی از ما زن ها ،زن بودن را فراموش کردیم و خواستیم مثل مردها بار زندگی را به دوش بکشیم و خودمان را فدا کردیم
با نادیده گرفتن حق وحقوق خودمان در زندگی بزرگترین اشتباه وظلم را در حق خودمان کردیم و راه بازگشتی وجود ندارد.

متاسفانه خیلی چیزها عوض شده، نمی‌دونم برگشتی داره یا نه

کیانا چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 07:34

متاسفانه این حس برای خیلی از خانم های ایرانی آشناست. زندگی های عاری از عشق و توجه؛ حتی اگر با عشق شروع شده باشند با عشق ادامه پیدا نمی کنند چون اقایان ایرانی مراقبت کردن بلد نیستند.

زندگی را با عشق شروع کردیم، برای شروعش خیلی تلاش کردیم اما بعد اولویتها عوض شد برای هردومون.‌هردو‌کم گذاشتیم، هردو رها کردیم ، حالا یکی شکایتش را میگه و یکی نه

نسرین سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 23:53

عزیزم درکت میکنم

ایکاش درک نمی‌کردید و این حس براتون آشنا نبود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.