مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

پنجشنبه تا دیروقت کارخانه بودیم به دلیل یک بازدید دولتی مزخرف و خودخواهانه.تعطیلات آخر هفته که خیلی هم نیازش داشتم در واقع از نه شب شروع شد.روز جمعه خیلی خوب شروع شد ، خیلی خوب ادامه پیدا کرد، میتونست خیلی خوب تمام  بشه اگر یک اتفاق‌هایی نمی افتاد، اگر من صبورتر بودم، اگر همسفر کمی همراه بود. 

صبح بعد از بیدار شدن سعی کردم زیر دوش کمی آرام بشم، روز سخت کاری که جلوی رویم بود نیاز به انرژی خوب از خونه را بیشتر میکرد، همسفر را ندیدم ، طبقه اول که رسیدم ، دیدم مشغول آبیاری حیاط هست، جلوی اینه که ایستادم ، به خودم که نگاه کردم، خودم را که دیدم، بیشتر از هر زمانی دلم برای خودم تنگ شد.

از زمان ورودمون به این خونه، بحثهای تندمون بیشتر  و بیشتر شده و تمام آنچه بلد بودم برای کمک به خودم استفاده کردم و جواب نداده.خیلی از آخرین مرتبه ها را یادم نمیاد،دلم یک بلیط میخواد به سمت دورترین نقطه، جایی که کسی ندونه ، دلم ندیدن آدمهای زندگیم را میخواد ، شاید نبودنم خیلی ارزشمندتر از بودنم باشه، 

روز شنبه نباید اینجوری شروع بشه.

نظرات 3 + ارسال نظر
سوگند شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 14:31 http://Zahcheragh@gmail.com

کار بیرون و مسئولیت خونه بعلاوه مادر و پدری کردن همزمان انرژی زیادی از هر دوی شما می بره ، احتمالا همسرتون هم خسته اس . یه مدت قبل از هر بحثی چند ثانیه فکر کن ارزشش رو داره اعصابم رو خرد کنم ؟

شما درست میگید ، همسفر هم خسته هست ، همه آدمها یک وقتایی خسته هستند، اما تو اون یک‌وقتها همه چیز را خراب نمیکنند.

سرن شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 13:46 https://serendarsokoot.blogsky.com/

پاشو بیا یه سر به برادر بزن یه سر به من بزن یه دوماه با ما باش بعد برگرد
همه چی درست میشه

انشالا در حال تلاشم برای عید بیام اونطرف،ببینیم چطور میشه، همه چیز درست میشه ولی به چه قیمتی؟؟؟

عابر شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 12:09

سلام، خواهرم در این مواقع میگه اول و آخرش که با هم حرف میزنید پس قهر نکن، من تازگیها بعد بگومگو با همسرم سر سنگین نمیشم به روی مبارک خودم نمیارم بذار فکر کنه خیلی پررو ام ، میخندم صداش میکنم از بالای کابینت فلان چیز رو بیاره مثلا، ناخودآگاه مجبور میشه شرایط رو عادی فرض کنه،به نظرم بی توجه بهش میرفتی توی حیاط و شروع میکردی به رقصیدن ، فضا خنده دار میشد ، حال دلت هم خوب میشد یه جوری جهان با من برقص وار.

خواهرتون درست میگه ما هم قهر کردن نداریم اما یک وقتهایی من فقط یک‌ آغوش یا یک نوازش یا یک دست گرفتن می‌خوام که بگه میفهمم چی میگی ، دریغ کردن بعضی از اولین‌ها از هر قهر و عصبانیتی برای من سختره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.