مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

آش پارتی

سلام

صبح زیبا و خوش آب  و رنگ با عطر پاییز به خیر و خوشی باشه

این خونه جدید سه تا در داره، یکی از داستانهای ما اینکه آخرین‌بار اون کفش مثلا زرد را کجا دراوردم، پشت کدوم در مونده. یک داستان دیگه اینه که وقتی دنبال پسرک می‌دونم از هردری دنبالش میرم ، از در دیگه فرار میکنه، اما قشنگترین داستان را یکی از درها داره، یک درب باریک و کوچک که به یک دالان سبز باز میشه و معمولا صبحها من از این در خارج میشم و خدا می‌دونه این چند ثانیه جز قشنگترین لحظات زندگی من شده.یک عالمه پرنده که نمی‌شناسم آوازهای مختلف میخونند، کلی درخت دو طرف راه باریک هست  و یک خنکی خاصی هم داره این چند متر.خلاصه که به خاطر این مورد آخر ، با اون چالشهای قبلی هم کنار میام.

*یکی از ابزارهای حیاتی زندگی من موچین هست، یعنی خدا می‌دونه که شاید با گم شدن و پیدا نکردن بعضی چیزها توی زندگی کنار بیام اما موچینم نباشه، زندگیم قاطی میشه، آخر هفته موچین جان گم شد و تمام خونه را دنبالش گشتم، نگران بودم که پسرکم به هوای اینکه زیاد توی دست من دیده، جایی تو درز مبل، پشت کمد یا یک‌ جای. دست نیافتنی انداخته باشه ، یک بیست و چهار ساعتی کلافه بودم تا بلاخره درون کیف آرایشی که پونصدبار گشته بودم پیدا شد، باور میکنید پیدا کردم، ماچش کردم؟هم پسرکم را به دلیل ظن بد و موچینم را به خاطر دلتنگی

*اون رویاپردازی بود که برای مهمان داشتم، یک مدلش را جمعه پیاده کردم، خیلی خوب بود، مهمانهایم اصلا وارد خانه نشدند، از بد ورود تا بعد از شام توی حیاط بودند ، آش رشته را با سرچ و تحقیق اینترنتی و تلفنی با مادر و خواهر پختم(من واقعا تبحر و تخصصی در آشپزی ندارم، نتیجه گاهی خوب میشه و گاهی داغون).کمی سالاد الویه برای اطمینان از گرسنه نماندن مهمانها تهیه کردم، آش رشته بسیار دوست داشتنی شد، همسفر که ظرف دوم را کشید ته دلم نفس عمیق کشیدم(غذا را دوست نداشته باشه، امکان ندارد به خوردن ادامه بده).مهمانهایم چندبار تکرار کردند که چقدر حس خوبی گرفتند از محوطه و خدا را شکر همه غذاها تمام شد. 

*امروز کمی قرار هست چالش داشته باشم توی کارخانه ، حتما می‌خوام که با آرامش بگذره، بدون حاشیه، انشالا که بشود.

فعلا 


نظرات 1 + ارسال نظر
سرن جمعه 10 شهریور 1402 ساعت 23:37 https://serendarsokoot.blogsky.com/

چقدر تصور کردن خونه ی جدیدتون رو دوست دارم
با مبل های رنگین کمانی حیاط سبزی دالان در کوچیکه
تصورش من رو دلتنگ‌می کنه چرا

بیا تصور کنیم یک روزی من میزبان تو میشم همراه پسرجانت با فنجان چای و برشی کیک روی همین صندلی‌های رنگین کمانی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.