مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

حال و احوال شما؟

بعد از تعطیلات خوبی که گذشت، یک دنیا کار داشتم برای ادامه هفته، خیلی خیلی کار داشتم، هزار بار توی ذهنم برنامه چیدم که به همشون برسم و ناگهان

از ساعت حدود ۱۲ صبح دوشنبه ، حس سرگیجه ، تهوع ، منگی اومد سراغم، اونقدر شدید که مجبور شدم تو کارخونه بخوابم، بدنم نمی‌توانست سرم را نگهداره، فشارم ۸ بود، مجبور شدم ماشین بگیرم و بیام خونه، نتونستم تو‌ماشین بشینم، از راننده عذرخواهی کردم و‌خوابیدم، به همسفر رسیدم و به درمانگاه رفتم. فشارم ۷شده بود و تب و بقیه قضایا.

وقتی گفت علایم کروناست سکته کردم، از تصور آنچه قبلتر گذشته بود تمام بدنم منقبض شده بود.

از دیشب تا حالا از دست شویی تکان نخوردم، داغون شدم از بالا آوردن آب و لرزیدن. غلط کردم برنامه ریختم برای کارهام، الان هم روی تخت افتادم و خیره به سقف، صدای  پسرک را می‌شنوم از پشت در، طفلی همسفر با این‌وروجک، طفلی خودم با این داغونی، کرونا جان مادرت تمام‌کن، بسه دیگه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.