سلام
صبح زیبای بهاریتون خیر و خوش
نوشتنی زیاده اما یک اتفاق دیشب عامل نوشتن پست امروزه.
تلاش میکنم امسال وقت بیشتری با پسرکم داشته باشم، تو این چند روز خوب بوده و عکس العمل پسرکم عالیه، یک قدم من برداشتم، ده قدم اون نزدیک شده. دیشب بعد از کلی بازی بازی، در حال نی نی بازی بودیم، همینطوری که توی بغلم بود و با چشمهای سیاه خوشگلش نگاهم میکرد گفت من کوچولو بودم تو دلت بودم؟
میدونید این یکی از ترسناکترین جملاتی بود که منتظرش بودم، خیلی خیلی ترسناک ، اما اتفاق افتاد ، هرچند خیلی کوتاه و گذرا و این اول داستانه ولی اتفاق افتاد. قلبم کوبید وکوبید، همسفر بیمار و بدحال در اتاق دیگه و دور از دسترس بود، تمام توانم را جمع کردم که لبخند از لبم نره، اشک به چشمم ندوه و جواب نه مامان جان، تو دل یک خانم دیگه بودی، اما خیلی زود بعدش اومدی تو قلب من، تو زندگی من، پرسید الان توی دلت چی هست، گفتم معده، روده، کبد، کلیه،...
اسم کلیه که اومد خندید ،بنا بر شغل من در مورد کلیه زیاد شنیده و سریع به جیش ربطش میده، موضوع عوض شد، ماشین تازه خراب شده به میدان اومد تا تعمیر بشه و قلبم چلونده شد که داستان چطور پیش میره.
برایم دعا کنید، آرزو کنید که لحظات زندگیش را تلخ نکنم
سلام عزیزم
چقدر خوب وقت بیشتری براش میزاری مطمئن باش بیشتر از اون حال خودت خوب میشه
به هر حال این مرحله ای از زندگی ش هست که باید عبور کنید ازش ولی با این اطمینان و خوشی که اون از جای وسیع ش توی قلب شما مطمئن هست
چرا من فکر میکردم کارت توی یه محیط صنعتی هست
سلام به روی ماه شما
پسرک هرچیزی که ازت دریافت میکنه خیلی قویتر و چندبرابر برمی گردونه به خودت ، چه حس خوب باشه چه حال بد.
تلاش میکنم که این مرحله هم بگذره و امیدوارم برای خودش به بهترین شکل بگذره.
کارم تو محیط صنعتی هست، منتها کارخانه تجهیزات پزشکی
سلام مریم جان
بچه ها باهوشند
خودت روکنترل کن که ارامش رو توی چهره ات ببینه و حس کنه محاله تو با ارامش موضوع به خونه اومدنش رو تعریف کنی و اون لحظات زندگیش تلخ بشه…
اول باید این موضوع رو برای خودت حل کنی
موفق باشی دوست خوبم
سلام عزیزم
دختر گلمون چطوره؟
بچه ها فوق العاده باهوشند و بارها ثابت کرده این موضوع را.
تلاش خودم را میکنم ، ممنون از پیشنهادت