سلام
در جریان اوضاع پیچیده کاری من که هستید، در جریان حاشیه های تمام نشدنی اش هم. هرروز به خودم قول میدم مواظب حال خودم باشم و اجازه ندم تومحیط پر دسیسه و آلوده کار، آسیب ببینه و هرروز قول خودم را میشکنم و البته که حتما یک روزی درستش میکنم.
این چند روز در گیرودار تولد پسرک بودم، قرار بود این نوشته ها دیروز نوشته بشه و حال و هوای خودم را بگم اما پیش آمد تلخی اجازه نداد و هنوز منگم، انشالا جداگانه برایش خواهم نوشت.
وسط جلسه بیخودی بودم و اخبار چککردم، خبر اعد.دام را خواندم. بند دلم پاره شد، همان لحظه صدایم زدند، نتوانستم تمرکز کنم، گیج بودم، تذکر شنیدم. به سرویس بهداشتی شرکت پناه بردم، شاید که افسار ذهنم به دستم بیاد. مشغول کار شدم، در مسیر برگشت، توی جاده ، شاهد احتمالا خانواده عزادار شدم در عبور از آرامستان نمیدونم چی چی و خیلی بیشتر از خانواده شاهد حضور عاملان امن.یت، حضور قوی ، حضور شجاعانه برای چند پراید که کنار جاده بودند و ...
به خانه که رسیدم مشغول پسرک شدم، توی شلوغی بازی دستش زیر بدنش ماند و درد گرفت، اشک که از چشمانش چکید ، من هم تمام شدم، مردم برای درد کشیدنش، مردم برای مادرانی که دیدند و شنیدند از درد کشیدن بچه هاشون، هزار بار بوسیدمش به جای تمام آنها که فرصت بوسیدن پسر و دخترشان را نداشتند.
فعلا
تولد گل پسر مبارک
امیدوارم شاهد شادی های پایدارش باشی توی زندگیش
فکر کردنبهشون دیوانه کننده س
ممنون خورشید نازنین، انشالا روزهای شاد برای همه بچه هامون.
هرروز میگم تموم میشن، حتما تموم میشن اما...