مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام همه دوستان

پسرک اصرار زیادی به حرف زدن  و  تکرار هرچه می شنود  دارد و قائدتا از گوش من هرچه میگوید بسیار زیباست و دلی میبرد از من اما ، اما دو کلمه پیوسته است که دوروز است میگوید و من هربار با شنیدنش ذوب شدم و مُردم و دوباره زنده شدم. ماما مَیَم. فکرش را بکنید سالهای سال، درون خودت ، به تنهایی یک کلمه را تکرار کردی، آرزو کردی، حسرت خوردی و حالا یک شب، یک دفعه پسرک کنار گوشت در آغوشت بگوید.همان لحظه حس میکنی زندگی هرطوربوده، هرطور باشد، این لحظه نابش همه چیز را جبران میکند.

*حال و روز کارم در کنار حال و احوال جامعه ، انرژی ام را تحلیل برده. همه فانتزیهای انرژی مثبت و جذب خوبیها و ... را امتحان کردم اما گاهی میزان سختی واقعیت با فانتزیهای امیدوار کننده خیلی فاصله دارد . قطعا روزگار این طور نخواهد ماند و تغییر خواهد کرد اما ایکاش کمی زودتر.

*یک اخلاقهای گند و داغونی دارم که خودم میدانم چقدر چرت هستند ، تمام‌تلاشم را کردم شاید تغییری کند، کمتر شود، کمرنگ شود اما دریغ از ذره ای تغییر. بارها و بارها آسیب دیده ام و آسیب زده ام البته اما....فکر میکنم تا لحظه مرگم از خودم شاکی باشم که نتونستم کاری برای بخش مزخرف بکنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
فیروزه دوشنبه 3 آذر 1399 ساعت 16:13

الهی ، عشق دقیقا همین لحظه اس که توصیف کردی .... قطعا این لحظات برای شما شیرینی خاص تری دارد .... کامت تا ابد شیرین ....
اما راجع به نقد اخلاقی خودتون ..... شما با همین مجموعه اخلاقها مرمرانه شده اید ... سخت نگیرید خودتان باشید با همه اخلاقهای خوب و بد .‌‌‌
من که راحت به طرفم می گم همینم که هستم .... خبیث هم خودتی ..... و بعدش سکوت دل انگیز

ممنون از مهربونی شما به من و احساسم.
بعضی ایرادها نباید باشد، اصلا، ابدا. وقتی هم خودت بهشون واقف میشی دیگه بدتر.
از زندگی معدل که میگیرم حس رفوزگی دارم

عابر دوشنبه 3 آذر 1399 ساعت 11:23

عزززیزم. بمونید برای هم

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.