مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

چمدانهایم را بستم، لب تاپ را هم توی کوله گذاشتم، فقط لباسهای فرودگاه را نگهداشتم، یک چیزی ته ذهنم گفت بلیط را یک چک دیگه بکنم، خیلی عادی داشتم زیر لب اونچه را میدیدم میخوندم: پنجشنبه ۱۹ اپریل، گوشهای همسفر تیز شد و گفت چی؟ امروز ۱۷ هستها، ۱۹ میشه جمعه، مشنگانه گفتم نه بابا، برگشت من پنجشنبه است نه جمعه. بله به همین زیبایی و گیجی، روز برگشت را خطا کردم، حالا از ظهر تا حالا خودم توشوکم، اهل و عیال خانواده هم سرویسم کردن، از بس این‌گیجی را کوبوندن تو سرمن و عواقب مختلفی که میتوانست این گیج بازی من در پی داشته باشد را تشریح میکنند و...

* عین همین اتفاق سر ماموریتم افتاده، فکر میکردم ماموریت دوشنبه است، سه شنبه بود.گیجی میزنمها.

**یک روز بیشتر کنار همسفر هستم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.