سلام
شبتون خوش باشه الهی
مهمانی بودم، پسرک یکی از مهمانهای غریبه تر، توی راه پله ها نشسته بود و به دلیل بدخواب شدنش توی ماشین دوست نداشت بیاد توی سالن. مدل موهاش ، فرم چشمهاش، لباس تنش خیلی شبیه یکتصویر دور بود توی ذهنم. شلوارک کوتاهش و پیرهن پسرونش دلم را برد. براش چندتا شکلات بردم، دلم ضعف میرفت که دست بکشم توی موهاش، صورتش کلی بداخلاق بود، محکم دستم را گرفتم که سر نخوره توی موهاش و غل غلهای وجودم نخواد از بچه مردم سو استفاده کنه و دست حسرت بکشم روی سرش. اسمش را نمیدونستم، ازش پرسیدم هی پسر، به نظرت این شکلات خوشمزس؟ نگاهش را از زمین بلند نکرد.
امشب شبی داشتمها، عجیب، سخت، پرحادثه و پرحاشیه، انشالا که تمام می شود.