مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


سلام. شبتون خوش باشه الهی

این روزها که کمرنگ شدم نه به این دلیل که بی خیال اینجا شدم،صرفا به این دلیل که مجددا یک ممیزی دارم و دهانم سرویس شده  و کمی تا قسمتی با یکی دو نیروی نازنینم درگیرم و کلا از ۸ صبح تا بعد از ظهر اعصاب و روان خودم را به فنا میدهم و عصر که به خانه میرسم چنان لوباطری میشوم که خودم هم باورم‌نمیشود در طول روز این من بودم که دویدم. توی ساعتهای حضورم در خانه دقیقا مثل یک مشنگ پخش زمینم. نه دوچرخه سواری رفتم این مدت، نه زبان خواندم، نه فیلم دیدم، نه با دوستانم حال و احوال کرده ام. تنها کار شاخصم خواندن یک کتاب بوده انهم به جان کندن. چرا؟ چون کتاب خواندن برایم مثل شکنجه شده، اعصاب ورق زدن ندارم و هی میروم سراغ گوشیم و خودم خودم را  قسم داده ام که بیش از این به خودم ظلم نکنم.‌یک کار دیگر هم میکنم، نخندید، اتفاقی فهمیدم تلویزیون کارتون پرین را پخش میکند و من در مقابل چشمان متعجب همسفر هر روز ساعت ۷ درحالیکه تازه پا به خانه گذاشته ام، با یک دست از لباس بیرون نجات پیدا میکنم و با دست دیگر کانال بالا پایین میکنم به هوای پرین. جالبش هم این است که هر روز میخواهم اسم کانال را به خاطر بسپارم و هربار فراموش میکنم.

مدتی است همسفر هرشب برنامه اخلاق در خانواده را به صورت اختصاصی برایم اجرا میکند و اصرار دارد ذخیره انرژیم را بین واحد خانه و کارخانه به صورت متعادل توزین کنم و هنوز که نتوانستم این درس را یاد بگیرم.

**اگر دست سیاه رنگ دوست ندارید، جلوی وسوسه های گردوی تازه خوردن را بگیرید، به خصوص اگر پوست کندنش را هم بلد نباشید و همسفرتان هم به جرم تنبلیهای مکرر کمکتان نکند، گند میزنید به تمام زندگیتان و البته دستانتان. آخه من فردا چطوری با این دستها برم کارخونه؟

**هنوز که هنوزه یکی از زیباترین صداهای پای تلفن شنیدن صدای بهار هست پای تلفن، حتی اگر بگوید :اه،بازهم همین خاله زنگ زده.دلم میخواهد همان پای تلفن تمام وجودش را گاز گاز کنم. من عاشق تمام بی ادبی کردنها و بد حرف زدنهای پای تلفنش هستم، اگر ترس از خواهرک نبود حتما چندتا فحش توپ هم یادش میدادم. عاشق تلفظ فحشها با زبان کودکانه ام و عاشق داغون کردن تربیت پدر مادرها.

***دوست جان عزیزی که از شیراز اخیرا مهمانم بوده،برایم سوغاتی نازنینی آورده با اسمی شبیه لور، اگر درست یاد گرفته باشم.ساختار اصلیش از کشک هست و هسته زردآلو و خلال نارنج و یک عالمه دونه های سیاه رنگ و چیزهای دیگه دارد و من عاشقش هستم و عاشقتر دوست جانی که هنوز یادش خست دوست شکمویش چقدر در سالهای خوابگاه نشینی ارادتمند این خوراکی عجیب بود. اگر گذرتان به خطه فارس افتاد، امتحانش کنید. تلخ بی نظیری است.

نظرات 1 + ارسال نظر
پوران شنبه 17 تیر 1396 ساعت 15:13 http://kavirdarkavir.persianblog.ir/

سلام من وهمسر هم پرین میبینیم
ساعت 7 شبکه پویا

آفرین به شما و همسر محترمتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.