مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

گاهی اوقات خستگیهای کارم را پای اجاق گاز از تن دور میکنم، هرچی به چشمم بیاد، روی تخته میره و هی خرد میشه، هرچی فکرم شلوغتر و تنم خسته تر باشه، چیزهای بیشتری خردتر و‌خردتر میشه. امشب اولین آهنگی هم که دم دستم رسید، مال هایده بود، همون که میگه باده فروش می بده، هی اون خوند و هی من خوندم، تا بلاخره و من و مغزم باهم آروم‌گرفتیم، نهار روز بعد همسفر شد یک قاطی پاتی خوشمزه با طعم باده فروش هایده.

*دلم پاییز بارانی میخواهد، پس کی قراره بباره؟

*دلم فیلم خوب میخواهد، چیزی سراغ ندارید؟نمیشود جشنواره فجر را کمی زودتر تو همین آبان برگذار کنید؟

نظرات 2 + ارسال نظر
هدی دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 11:53

دمت گرم روح هایده شاد کردی

البته، هایده خوشحال میشه که من با صداش آشپزی میکنم

[ بدون نام ] یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 22:36

سلام مریم جون فقط خواستم بگم من هرروز وبلاگتو چک می کنم ببینم پست گذاشتی یا نه ولی واسه نظر گذاشتن یه کم تنبلم
منم دلم یه فیلم خوب می خواد اگه دیدی به ما هم معرفی کن

سلام، شما راحت باش. نظر گذاری اجباری نیست.
چشم، اگر دیدم، حتما.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.