مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

نمیدونم  تا حالا در مورد ستاره هام گفتم یا نه، سه تا ستاره توی یک خط یک گوشه از آسمون هستند که من از خیلی سال قبل صاحبشون شدم و اونها را به نام خودم تو دلم ثبت کردم، سالها داشتمشون تا اینکه یک شب فهمیدم پدر جان همون سه تا، دقیقا همون سه تا را به نام خودش زده و هرکدوم از اون سه تا ، یکی از ما سه تا هست برای ایشون، پدر از پدرش یاد گرفته بود که اونها ستاره های شاهین ترازو نامگذاری کنه، اینکه چقدر نام درسته یا غلط را من نمیدونم.با پدر کنار اومدمدو شریکی صاحب اون سه تا ماندیم، پدر خیلی اصرار داشت بدونه اون سه تا کیا هستند برای من، دوست داشتم این راز بمونه برای خودم و پدر چیزی ندونه، خودش برای حفظ شان پدرانه اش یک حدسهایی زد و همانها را هم خودش تایید کرد. این ستاره ها تو نیمه اول سال معمولا از نیمه های شب دیده میشوند اما تو ششش ماه دوم خیلی خوب دیده میشوند، چرایش را نمیدانم اما خیلی وقت بود به آسمون شب زل نزده بودند و سه قلوها را ندیده بودم تا اینکه در سفرهای شبانه تعطیلات عید، تو جاده های کویری فرصتی پیش آمد و دیدمشان  و دلم تنگ شد برای همه آنها که ستاره ها را در دلم به نامشان زده بودم.تازه یادم آمد میشه چندساعت به آنها خیره شد و خستگی را حس نکرد.هرچی فکر کردم الان اسم کیا رابگذارم روی ستاره هام، نتونستم تصمیم بگیرم، پررنگهای زندگیم الان خیلی بیشتر از سه نفر هستند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.