مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

خیلی سالهای قبل،  

تو روزهای بیخبری از اتفاقی که قرار نیست توی زندکیم بیافته، عاشق دوتا قاب چوبی و کوچولو شدم، تو همون لحظه دیدن، برای چند لحظه ای تصویر دوتا پسربچه کوچولو توشون نقش بست و خریدار جفت قاب شدم به نیت راستین و رستگاری که هیچ وقت نخواستند منرا به عنوان مامانیشون انتخاب کنند‌. سالهای سال این دوتا قاب روی دیوار خونه بودند و خوب بنا به همون دلیل بیخبری از اتفاقهای نیفتادنی، خیلیها در جریان موضوع قابها قرار گرفتند، خیلیها میدونستند که این دو تا قاب خالی روی دیوار منتظر هستند تا یک روزی خود صاحباشون پرشون کنند. 

حالا، بعد از خیلی اتفاقهایی که نیفتاد، این دوتا شدند مثل در مسجد خونه من، نه میتونم بیخیالشون بشم و بندازمشون دور' انگار که لخوام یک رویای چند ساله را دور بیاندازم،نه میتونم ببینمشون، هروز و هرسال خالی و خالی.

نظرات 6 + ارسال نظر
هاله پنج‌شنبه 20 اسفند 1394 ساعت 19:12

سلام مریم عزیزم.درست مثل نیکتا ویکتای من که هیجوقت نیومدن.کاش اولین کامنتم براتون زیباتر بود.دوباره سر میزنم بهتون.

سلام هاله عزیز، به خونه من خوش اومدی، راستش من اینجور مواقع نمیدونم چی بگم، بگم انشالا، الهی بشه، امیدوار باش یا ...یک چیزهای دیگه، من امیدوارم دلمون آروم بگیره، هرطور که میشه.

افروز سه‌شنبه 18 اسفند 1394 ساعت 01:29

آدم هررر چقدر هم چیز میز داشته باشه
همیشه اون نداشته هه براش پررنگه!
می دونم که به داشته هات اضافه می شه
.
همه چیز حکمت داره مرمر
فک کن تو این همه هیر و ویر و شلوغیِ زندگیت دو تا جوجه هم می خواستن جیک جیک کنن!
احیانا من اگه بودم خودم دو دستی می ذاشتمشون پشت در!
جدا از شوخی
یادته بت می گفتم اندکی صبر؟!
الانم همونو می گم
می دونم که به حرفم ایمان آوردی
.
راستی من جات باشم اون قابای عزیز دردونه رو دور نمی ندازم ولی از جلوی چشمم برش می دارم
.
خدا قوت از این همه بدو بدو
رژ لب زرشکیتم خرییییددارررررم

همه حرفهات را کاملا قبول دارم، فقط گاهی لگد پرانیهای دلم از کنترل خارج میشه، همین.
هنوز در مورد قابها نمیتونم تصمیم بگیرم، یک کمی سخته.
رژ لبم محشرهههههه، عاشقشم، هم رنگش، هم عطرش، هم طعمش، ماه.

نجمه دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت 14:58

انگار عین کوفته وا رفتم...
اصلا حرفی ندارم
خدارو به خوندن این مطلب دعوت می کنم و بس

وا نرو دوستم، من هم خوبم،‌گاهی بیش از حد لوس میشم و همین. ممنون از دعوت خدا، چه حس خوبی داشت این دعوتت.

رویا دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت 01:11 http://khoshbakhti1393.blogsky.com

الهی قربونت برم الهی به خواسته ی قلبی ت به بهترین شکل ممکن برسی مریم مهربون و دوست داشتنی

خدا نکنه عروس خانم. تنها نداشته من در مقابل همه داشته هام ناچیزه. فقط من گاهی لوس و خودخواه میشم. ممنون برای ارزوهای خوبت

سرن یکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت 14:59 http://serendarsokoot.blogsky.com/

آدم دقیقا وتقی که دوست داره حرفی بزنه که عزیزی رو آروم کنه لالمونی می گیره و بلد نیست چی بگه! من که خدای بلد نبودن تو این مواقعم!

سرن جان من خوبم،گاهی ، فقط گاهی دلم کمی بد قلقی میکنه. همین که هستی خیلی خوبه.

نسرین یکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت 08:50

آخیییییی....

بی خیال

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.