مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یک چیزی اساسا برای من سواله، اینجانب که دختر مادری هستم که سالی دوبار، هربار به مدت شش ماه در حال خانه تکانی و امر خطیر نظافت منزل آنهم با روی گشاده و با اشتیاق فراوان میباشد، جطوری اینطوری شدم که الان هستم؟

اون چک لیست کارهای لیست انتظار بود دادم خدمتتون، با جان بر لب شدنم تقریبا انجام شد، البته با این تغییر که کیک پختن حذفید، فیلم دیدن هم حذفید، به جایش دوساعت تمام با برادرک حرفیدم و عشق کردم. همینجوری مثلا برنامه ریزی برای سفر تابستان و البته به عبارت دقیقتر وصف العیش، نصف العیش.  مثل یک کدبانو هم یک قرمه سبزی شوهر کش درست کردم ببینم تا آخر سال دیگه دست از سر بنده برمیدارن برای درخواست غذای آلاف و اولوفدار.

*کتابهایی بود که گفتم به عنوان هدیه خریدم، یکیش خیلییییی بیخوده، اصلا دوستش نداشتم، حس عذاب وجدان دارم برای هدیه دادنش وقتی اینقدر بیخود بود.

*صحبتی خودمانی داشتم با خاله جانم، همینطوری در میان حرفهای خانمانه، اشاره کرد به تعریفی که مادرجانمان از ما کرده  پیش ایشان و  کار کوچکی را که برایش کرده بودم چنان با ذکر جزییات برای خاله جان تعریف کرده بود که همیجوری از اینطرف دهان ما هی باز میشد و از آنطرف کیلو کیلو قند در دلمان هی آب شد.




نظرات 1 + ارسال نظر
عمو شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 05:58

شکر خدا که به کارهایتان رسیدید
چه قورمه سبزی پخته مریم، ها ماشاءالله

این کارهای من چنان در هم پیچیده بود و هست که فقط با نذر و‌نیاز گرهش باز میشه، هاوالا، ها ماشالا، میدونید طعم قرمه سبزی بعد از مدتها غذاهای ده دقیقه ای ساخته شده چه لذتی داره؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.