مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مریم و دختر

بزنم به تخته، تا امشب بیشتر فیلمها را دوست داشتم کم و زیاد داشته اما از دیدن هیچ کدام کلافه نشدم، اتفاقی که تو خیلی از فیلمهای پارسال افتاد. امشب هم فیلم دختر  را دوست داشتم، مثل فیلمهای دیگه میرکریمی.

فیلم امشب انگار یک جورایی فیلم خودم بود، چقدر درگیر بودم، چقدر جنگیدم و ...چقدر بعد از کمی بزرگتر شدن، همه چیز عوض شد، مشنگی بودم برای خودم.

فیلم و داستان و سینما به کنار، من با این هوس نصف شبیه قلیه ماهی، چه کنم آخه؟

*عاشق اون جاده کنار اروند رود شدم که بابای فیلم توش رانندگی میکرد، من باشم و ماشین و اون جاده ، این هم هوس دوم، البته این یکی شدیدتره.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.