مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام، شبتون بخیر و خسته نباشید

اینجانب خسته و لهههههه هستم، کلاسهای پنجشنبه صبح هنوز ادامه دارد و من دلم نمی آید غیبت کنم حتی به خاطر بیشتر خوابیدن ، به کلاس رفتم و بعد از مدتها جایتان نه چندان خالی گنددددددد زدم، یک جایی تو مغز من که برای ایجاد تعادله، حسابی لنگ میزنه و دیروز توی استخر حسابی حالم گرفته شد آنقدر که دلم میخواست کلا بی خیال همه جلسه های باقی مانده بشوم و بروم خانه و قبول کنم بنده شنا یادبگیر نیستم و نخواهم بود، خیلی جالبه که این تعادل نداشتنه همه جاهست، هرجا که باید باشه و لازمه خیلی از اینور و اونور نیفتاد،احتمالا این نیم کره چپ و راست من که با هم توافق کنند خیلی از مشکلات حل میشه، هم توی استخر هم خیلی جاهای دیگه، خلاصه که در حیطه آب بازی حرفه ای فعلا یک بچه قورباغه لنگ لنگان و خنگول هستیم.تا چه پیش آید.

بعد از کلاس بدو بدو به سوی خانه پدری راندیم و از آنجاییکه چوب خطم توی خونه پدری نرفتن پر شده بود و داد همگی در آمده بود که آخه تو دقیقا داری چه غلطی میکنی اونجا(این عین جمله پدر جان است)، و بازهم از آنجاتر که تا آخر اسفند اوضاع همین طور پیچیده و قروقاط هست مجبور شدم همین هفته ای که توانستم  از  یک کلاس دقیقه نودی کاری هم فرار کنم  را یک روزه بروم و بیایم و خوب پوستم کنده شد(آخه کدوم مدیری ساعت ده شب چهارشنبه میزنگه که خانم فردا کلاسه، خوب این مدیر را باید پیچاند) و اما خانه پدری...

به دلایل مختلف مجبور شدم برای مادر جان یک ‌گوشیه هوشمند بگیرم، خوب اینکار خیلی سخت بود، مادر به خاطر چشمانش قدرت دیدنش ضعیف شده و پدر هم کلا بی حوصله در یادگیری و البته بی ملاحظه دررفتار با این گوشیهای لوس(گوشی قبلی که از نوع گوش کوبی میباشد، بارها و بارها ضربه های آنچنانی خورده و هنوز نفس میکشد). خلاصه ظهر که خسته و کوفته از استخر و مسیر به خانه رسیدم و آماده میشدم که خوابی اساسی داشته باشم، مادر جان گوشی را آورده و آرام به پدر اشاره میکند که تو بپرس، میگم مامان جان چی شده، میگه هیچی، بابا نمیدونه با این و اونو و بقیه چیزها چطور کار کنه، میگم خوب این گوشی که مال شماست، میگه نه دوتایی استفاده میکنیم(میبینید چقدر همراز و همراهن، گوشی تو دست هردو میچرخه و حاضر نیستند دوتا گوشیه شیک و پیک داشته باشند)، نشان به آن نشان که دو ساعت و نیم تمام آیکونهای ساده گوشی را یاد دادم و واااای که چقدر خوش گذشت، هیچ کدام تا حالا حتی یک اس ام اس هم نزده اند، حالا مبخواهند با برنامه های مختلف بتوانند پبغام بگذارند و خب. بگیرند(همه اش به خاطر برادرک هست، ما دوتا بچه وطنی را که درهر لحظه رصد میکنند)، برای تمرین حاضر نیستند به من پیغام بدهند،راه به راه صوتی و متنی برادرک  را سورپرایز میکنند و متنهای عجیب غریب برایش میفرستند، الهی که قربانشان بروم، مثل دوتا بچه کوچولوی شیطون و درس یاد نگیر و البته حسود در کنارم بودند و سه تایی کلی گوشیه بیچاره را سرویس کردیم، از طرفی مادر جان لیستی بلند بالا از آهنگهای مورد علاقه خودش و همسرش را به من داده تا دانلود کنم و درون گوشی بریزم تا آنها هربار که در ماشین هستند(ماشین پدر ضبط ندارد) با هم بشنودند و من توی این ۲۴ساعت گذشته هرچه سایت آهنگ قدیمی بوده شخم زدم تا شاید مورد علاقهه های مادر راپیدا کنم و دوباره جمله همیشگی مردم دختر دارند من کوفت هم ندارم را نشنوم و هرچه از  حمیرا و عهدبه و‌گلپا و فرشته وx و y بوده و مورد پسند بوده پیدا کردم و تقدیم گوشی کردم، باور نمیکنید چه ۲۴ ساعتی را گذراندم.

در آستانه خروج ازمنزل به مادر قول داده ام کریستالهای آویزان لوسترهایش را در نوبت بعدی پاک کنم و البته بدنه های کابینتهایش را، هزارجور قول گرفتم که برای این خانه تکانی کوفتی آیزان در و دیوار خانه نشود(مادر از اواسط دی ماه پیش واز خانه تکانی چندماه اش میرود و الهی من بمیرم که سوی چشمهایش آنقدر کم شده که خیلی چیزها را نمیبیند و ...). ایشان هم در جواب قول دادنها و‌قول گر فتنهای من کلی همراهی کرده حالا کداممان بیشتر زیر قولهایمان بزنیم خدا میداند.

*دوستان علاقمند به همای، چهار شنبه و‌پنجشنبه کنسرت ایشان در کرج هست و هورااااااا من بلیط گرفتم، کلا بهمن ماه، ماه پرهزینه ای است.

*قورباغه ها هم از آب که بیرون می آیند اینقدر دست و‌پایشان داغان است؟

**یک عالمه نوشتم که از یک چیز ننویسم، فکر کنم خفه بشم از نگفتن.بی خیال.

نظرات 2 + ارسال نظر
مگهان یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 11:49

من تا خبرش رو شنیدم گفتم هوووورااااااااااا مریم میتونه بره کنسرت:دی

خواهرم اینجوری بود :|||||||

خواهرت را توجیه کن مگی، که یک نفر چقدر این کنسرت را دوست داره و چقدر منتظر بوده، ممنون برای خوشحالیت دختر رشتی جونم.

سرن شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 13:34 http://serendarsokoot.blogsky.com/

خییییییییلی خسته نباشی؛ خیییلی!

ممنون عزیزم، خیلی ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.