مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یک برش از تعطیلات


سلام به روی ماهتون


شنبه زیبا وتقریبا بارانیتون بخیر. فکر میکردم آخر هفته حتما میام اینجا و مینویسم، ولی نشد، آنقدر کار پیش بینی شده و پیش بینی نشده پیش آمد که نفهمیدم این دو روز چطور گذشت.ااوضاع کلاس شنا خوبه و تقریبا دارم اون حس محشر آرامبخشی که میشه توی آب پیدا کرد را حس میکنم. زمان کلاسم هشت صبحه و از آنجاییکه هیچ کسی مثل من طالب شنا آموزی یا لذت بردن از آب در روز پنجشنبه و اول صبح نیست، توی اون موقع من توی آب هستم و سه تا ناجی دوراستخر، عشقی میکنما.بعد از کلاس هم بخش ویژه مورد علاقه ام میرسه،چند دقیقه توی سونای بخار و جکوزی و از این قرطی بازیها و بعد ساعتی در میان آب یخخخخخخ، ایندفعه تمام زمانی را که توی آب یخ بودم  با خدایمگفتگو کردم، جایتان خالی، آنقدر گفتم و گفتم تا آرام شدم، شما هم امتحان کنید، وقتی فقط صدای جریان آب توی گوش میپیچه و تو آروم آروم حرف میزنی و او گوش میده. با صدای ناجی از آب بیرون پریدم که دیوووووونه سکته کردی یاهمینجوری مدلت تو‌آبه سرد اینه؟ بلاخره این هفته تونستم فیلمی را که تو جشنواره ندیده بودم، ببینم، چهارشنبه ۱۹اردیبهشت.یک چیز جالبی بگم براتون، توی سالن سینما شاید ۱۰_۱۵بودیم، نمیخوام به سلیقه ها توهین کنم، نمیخوام بگم همه مردم باید علاقمند به دیدن فیلمهای به قول همسفر با طعم زهر ببینند، به هر حال توی مملکت ما اخراجیها میشه پرفروشترینها و احتمالا سلیقه عمومی اینرا میپسنده اما خوب آدم گاهی دلش میخواد وقتی میره تو سالنی با فیلمی که میدونی قلقلک دهنده روح و ذهنه، کمی تعداد آدمها از پای دکه جگر فروشی و فلافل فروشی و...بیشتر باشه، بگذریم. از نیمه های فیلم داشتم دیگه خفه میشدم،همسفر حق داره گاهی با تماشای فیلمهای تلخ مخالفت میکنه با بهانه همذات پنداریه شدید من باقهرمانهای داغان و به هم ریخته فیلمها، اما خوب من ترجیحم برای تماشای دیدن فیلم اینه که اذیتم کنه، فکرمو منشغول کنه، بگذریم که واقعا مدتهاست بعد از دیدن فیلمی در سینما نگفتم آخ جاااااان، عجب چیز توپی بود، حالم جا آمد.آخر این فیلم تکه ای بود که انگار تمام تلخیه آنرا گرفت وپاک کرد، البته برای من اینطور بود و همسفر جان زیاد از دیدن این فیلم راضی نبود و البته مثل همیشه چون میداند من علاقمندم‌، همراهیم کرد. داستان فیلم را نمیگم، شاید دوست داشتید ببینید، اگر دیدید و دوست داشتید در موردش صحبت میکنیم. روز جمعه چنان مشنگانه ویار نظافت خانه به سرم زد که تا خود شب پوست خودم و همسفر کنده شد، من خیلی دیر به دیر هوس چنین اقداماتی میکنم، ولی وقتی پیش می آید هم آنقدر جان میکنم تا خودخانه به صدا در می آید که مریم جان بی خیال، بسه، من تمیز شدم. 


با چرخیدن توی ایستا. گرام یک سوال هی پررنگتر میشه تو مغز من، راستش دیدن این همه غذای دیزاین شده و خوش طرح و خوشرنگ و لعاب کمی کنجکاوم‌کرده، نه اینکه با زیباتر کردن آنچه روی میز میادمخالف باشم، خیلی هم با تنوع و هیجان دادن به سفره موافقم، فقط دیدن یک برخورد دست محکم یک مامان بادستهای کوچولوی یک پسرک و البته تشر زدن شدید همان مامان به بابای خونه که چکااااااارمیکنی؟ میخوام عکس بگیرم برای گروه، زشتش کردی، این سوال برام پیش اومده که خاتمها خیلی هنرمند و کدبانو شدند یا فقط تب ایستا و ورژن جدید چشم و هم چشمی ازنوع مجازیست؟









نظرات 1 + ارسال نظر
په پو شنبه 23 آبان 1394 ساعت 00:35 http://aski-ewin.blogsky.com

یه بار سر فیلم حوض نقاشی تو سینما اینقد گریه کردم تا چشام قرمز شد! همچین آدم همزاد پنداریم من !
والا این جور خانوما اگه قبل از اینستا هم با هنر بوده باشن اشکال نداره. ولی اگه بعدش یهو تراوشیدن دیگه یعنی چشم و هم چشمی و رقابت ناسالم و ادا درآوردن و اینا.

این همذات پنداری در فیلم نمیدانم چرا موقع غم و غصه ها و مصبیتهای فیلم به سراغ آدم میاد!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.